۱۰۲ ستاره‌ی روشن ☆

° ۱۰۲ تا ستاره های خاموش نشده دارم ، باک حال خوبمون نشت کرده ؛ اینکه مشکل از خودش بوده یا تقصیر دیگران بوده "درحال حاضر" مهم نیست. چون بحث مهم الان نشتیِ باک حالِ خوبه. کاش میشد همونجور که بعضی ها رو بی صدا میخونم با صدا کامنت میذاشتم :دی چی گفتم.

° تو خونه خیلی حرف میزنم ، گاهی وقت ها حتی نمیدونم چی میگم . فقط یه چیزی میگم که گفته باشم. وقتی ساکت هستم همه میترسن ، دنبال دلیل های عجیب و غریب میگردن در حالی که اصل گوهره‌ی وجود من از سکوته! برای همینه که وقتی زیادی حرف میزنم فکر میکنن حالم خوبه و کسی دیگه نمیتونه منِ واقعی رو تشخیص بده .

° کلمه ای که این روزا ورد زبونتونه چیه؟ من؟! حاجی. اینروزا به همه میگم حاجی. کوچیک و بزرگ و زن و مرد هم نمیشناسه این کلمه ..

° دنی میگه میگه گاهی وقت ها فحش دادن ادم رو آروم میکنه. لزوما نه به آدم ها ، به اشیا فحش بده‌.. فقط یه چیزی باشه که بتونی خودتو رها کنی. بهش نگفتم ولی میدونه من در بندم. در بند خودم. 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹

    ... [و سه نقطه]

    دلم میخواد بنویسم ، از یه چیزایی بنویسم یا شایدم درمورد یه چیزایی ؛ ولی بعد پشیمون میشم. نوشتن درد داره؟! نمیدونم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱۸ شهریور ۹۹

    دروغ گفتم ، دوست دارم بابا : ))

    ترس دارم. سرچ میکنم ، ویدیو میبینم ، نکات رو میخونم و سعی میکنم تجسم کنم. هر با که تجسم میکنم با خودم میگم نکنه یه کاری رو یادم بره. نکنه یادم بره راهنما بزنم؟ یا سر تقاطع یه ایست کوتاه داشته باشم؟ نکنه پارک دوبل رو خوب انجام ندم؟ نکنه.. نکنه.. نکنه.. 

    صدام میزنه: "خنگول بابا ، اینقدر بزرگ شدی که میخوای گواهینامه بگیری؟ خنگول بابا بزرگ شده دیگه " خندم میگیره و میگم: "نمیخوام" مثلا قهر کردم باهاش و قبلش بهش گفتم دیگه دوست ندارم چون منو مسخره میکنی و خوب برام توضیح نمیدی ، قسمت لوس بودن ماجرا رو بیشتر کردم و گفتم میرم دختر فلانی میشم  چون اون خیلی با حوصله برام توضیح میده .من خیلی میترسم که چیزی یادم بره. اونم دائما میگه که استرس نداشته باش نترس فوقش قبول نمیشی ، خیلی ها اولین بار قبول نمیشن و منم هی میگم نه من رانندگیم خوبه فقط میترسم چیزی یادم بره و شروع میکنم غر زدن. 

    وقتی ناراحت میشم برام شعر میخونه ، یا با یه حالت شیرینی منو صدا میزنه و سعی میکنه باهام شوخی کنه. چند دقیقه قبل که داشتم سطر بالا رو مینوشتم صداش از حموم می اومد که میخوند:"دختری دارم شاه نداره.. از خوشگلیش ماه نداره " دوسش دارم. خیلی.

    *اگه کسی هست که این متن رو بخونه ، میشه برام دعا کنید که استرس نداشته باشم و بتونم خوب از پسش بربیام؟ میشه؟ 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۱۴ شهریور ۹۹

    نگارنده حالش اصلا خوب نیست.

    دوست دارم به زمین و زمان فحش بدم..خیلی فحش.. فحش های بالای زانویی حتی. لپ تاپی که چهار ، پنج ماه قبل می خواستم بخرم و به اصرار بابا که ارزون میشه نخر قیمتش رو الان چک کردم میبینم دو برابر شده ! یعنی دقیقا دو برابر!  یه لپ تاپ پنج و نیم میلیونی شده ده و نیم میلیون! یه لپ تاپ با کارایی خیلی متوسط! خیلی متوسط! چه خبره.. اینا همه تاوان رای دادن به یه آدم احمق و عوضیه؟ اینا همه تاوان اونه؟ خاک تو سرت احمق‌ ، خاک..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۱۴ شهریور ۹۹

    چرت

    بهش گفتم که چرت مینویسم. خیلی چرت. اصلا نوشتن کار من نیست. حتی واسه دلخوشی.‌واسه رفع دلتنگی. واسه غر زدن سرخودم. نگام کرد و گفت:" آره . چرت مینویسی. خیلی چرت. چرت هم میگی خیلی چرت. خودت هم که چرتی. دیگه چرت اندر چرت." نگاش کردم . با بهت؟! نه. نگاش کردم. بهم گفت:" تو میدونی من مثل بقیه نیستم که بیام بهت بگم نه دختر تو خوب مینویسی. نه تو کارت خوبه! نه.. خیلی بد مینویسی. چرت مینویسی. چرت و پرت مینویسی. چون خودت مینویسی چرته. چون از خودت مینویسی چرته." از اون نیمچه لبخندهای گوشه لبی زدم و گفتم :"آره. چرت مینویسم."

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۹

    به ستوه آمدن

    چیشده که خجالت میکشم بیام از دردهام بگم با اینکه همش دارم از درد مینویسم؟ اصلا من که این همه نوشتم ، چه طور روم میشه بگم خجالت میکشم و دیگه نمی نویسم ازشون؟ واسه قبلیا چرا خجالت نکشیدم..

    دلم میخواد همه‌ی ‌‌‌‌اون هشت قرص سبز رنگ خوشگل رو بخورم که اروم بشم ، که ذهنم ، که قلبم ، که نفسم به ستوه نیاد ولی میدونم فایده ای نداره . کی با یه مشت قرص حالش خوب شده که حال من خوب بشه؟ 

    دهخدا میگه به ستوه آمدن یعنی :" به تنگ آمدن . عاجز شدن . ملول گردیدن" 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۹

    بده. خیلی بده.

    بده آدم هر لحظه فکر کنه رسیده ته خط. خیلی بده. بده تا سر حد مرگ به خودش آسیب بزنه ، بده غیرمستقیم خودشو ببره لب پرتگاه. بده فکر کنه از شدت درد و غم بی حس شده. بده که دیگه از مرگ نترسه. بده آرزو کنه کاش بعد مرگ عدم باشه. کاش مثل خواب که آدم یه جورایی میره به نیستی میره به عدم و پوچی ، کاش مرگ همینجوری بود. بده که خسته باشید. بده که واقعی ترین چهره‌تون این باشه. بده . خیلی بده..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۹

    برای آینده.. برای هزارو چهارصدو خرده ای ..

    "هجران به سر آمد و کام ما به وصال آرام شد"

    سالها بعد اگر خدا به من عنایت کرد ، لطفی کرد و توفیقی داد که من را به وصال تو برساند و ما را به وصال هم ، که من از برای تو شوم و تو از برای من ، که توانستیم مدت طولانی بدون شرمساری به همدیگر چشم بدوزیم ، که با یکدیگر خاطرات زیادی بسازیم ، که تمام وعده های غذایی‌مان را با هم بخوریم ، که خلاصه شریک همدیگر باشیم در خوشی و ناخوشی ؛ دوست دارم در اولین صبح روز وصال ، وقتی خواب بودی ، وقتی در خواب  عزیز صبحگاهی بود عکسی به یادگار از تو بگیرم . دوست دارم وقتی صورتت رو به من است و در حالی که خوابیده ‌ای تصویری را از تو ثبت کنم ، همچون فاتحان اورست! اما بین خودمان باشد ، تو فراتر  و با عظمت تر از اورست هستی ، با ارزش تر از همه‌ی دارایی من ، بهتر از تمام دنیا،  بهتر از همه‌ی جهان . تو برای من نشانی از حقیقی ترین و بهترین شکل عشق یعنی معبودم هستی . تو برای من هدیه‌ای از طرف حقیقی ترین معشوق‌ من هستی.

    از بحث دور نشویم . خواستم بگویم وقتی به اولین تصویری که از تو ثبت کردم فکر میکنم به یاد "ط" می افتم. کسی که سنگ صبور من بوده و هست. می خواهم اولین شادی‌م را با او سهیم شوم‌. اولین وجد از حضور تو ، از وجود تو ، میخواهم زیبا ترین و عزیز ترین شادی خودم را با او سهیم شوم . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۲۵ مرداد ۹۹

    عیدتون مبارک :*

    دوست داشتم بعد اسمم "سادات" بیاد . دوست داشتم سیده باشم که بعدش ایام عید ، بچه ها دورم جمع بشن و بگن عیدی میخوایم ، که من لبخند بزنم و بگم اوه اوه تعدادتون زیاده و من دوست دارم به جای پول بهتون نخود و کشمش بدم :دی بعدش یواشکی هزارتومانی های تا نخورده که چند ساعت پیش تازه لای قرآن ساکن شده بودن رو خیلی یهویی بهشون عیدی بدم (دیگه توان ما همینقدره😄 تعداد بچه ها زیاده)  

    شاید واسه خاطر همینه که سیده نشدم ، چون خسیسم؟ البته که نه من فقط هیچ حقوقی ندارم‌. چون هیچ کاری ندارم که بخوام حقوق داشته باشم. عجیب و غریب شدم امشب ، از هر دری سخنی گفتم . به حساب اینکه تو یه دوره زنانه هستم و اینکه pms هستم هم میشه گذاشت .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۸ مرداد ۹۹

    °تو همچو اسمت نیکویی و من زنی همواره در سفر (کوچ)°

    امشب چرتکه انداخته بودم و حساب میکردم که رویای خواستنت را یک جایی پنهان کنم شاید هم سربه‌نیست کنم.‌ اما کمی بعد تر که تو را دیدم ، خودت را دیدم بعدش با هر لبخندت یک دور خودم را نذر تو میکردم. شما میگویید دورت بگردم اما ما کرد ها قشنگ‌تر و با احساس تر میگویم:"بومه نذرت" یعنی من فدای تو بشوم ، من نذر تو بشوم ، کاری که ابراهیم با اسماعیل میخواست انجام بدهد یعنی قربانی کردن او . دلم میخواست زمان در آن چند ساعت متوقف میشد و من فقط با دیدنت؛ خون را در رگهای سست و خشکم جاری کنم . من اهل سر کردن با عکس هایت یا بسنده کردن و رفع دلتنگی با آن‌ها نیستم. من حتی جرئت نمیکنم به چشمان زیبایت در عکس ها خیره شوم. من فقط دوست دارم تو را ببینم. بعدش شرم کنم و لب به دندان بگزم و بگویم که دختر تو را چه شده؟! من .. من.. من اسقاطی تر از این حرف‌ها شدم که برای سالهای پیش رو و در کنار تو ؛ رج های یک شال گرم زمستانی را ببافم و با خیال ماهت قلبم را روشن کنم. 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب