خیلی خب باید بگم به طرز وحشتناکی تابستان شروع شد حتی اخرای بهار هم به طرز فجیعی تموم شد ، اما الان فقط میتونم بگم خداروشکر نه اینکه دیگه تموم شده باشه اون وضع وحشتناک نه فقط اینکه میخوام بگم راضیم به رضای تو خدا . 

از یه سونوگرافی ساده مامان و عمل جراحی و حتی احتمال برداشتن سینه راستش تاحتی اینکه چقدر احوالم بد بود ولی منی که نمی دونم تو اوضاع خراب باید چی کار کنم و دکمه گریه م غیر فعال میشه و به جاش دکمه ی بهت و شوکه روشن میشه . احوالم بد بود بدتر از اون مادری که نا امید تمام و شاکی از زمین و زمان . و ادم هایی که نمیدونن گریه و زاری و گفتن اینکه چقدر غصه خوردن و گریه کردن و ناراحت شدن برای مامان نه حتی کمکی نمیکنه بلکه گریه هاش رو تشدید میکنه . از خاله اخری که براش بهترین تلاش رو کرد تا نشون بده امید رو باید  پیداش کرد و ثمره ی همون امید جواب دکترای خوبی بودن که خود خاله پیدا کرد و بهمون نشون داد که یه دکتر خوب قطعا معجزه ای از سمت خداس. از منی که دارم فقط حرف میشنوم به خاطر نتیجه کنکور به خاطر تنفر دیگران به خاطر بداخلاقی دیگران به خاطر هیچی حتی! شدم کیسه بکسی که هرکی یه طرف میفرستدش با مشتی که میزنه. خلاصه این احوالات الان منه . حتی باید از اینکه الان خونه یه ادم وسواسی هستیم که به نظر من وسواسش یه بیماری و فقط فکر میکنه تمیزه درحالی که به یقین رسیدم  کسی که فکر میکردم وسواسی تمیزه الان مطمئنم وسواسی از نوع کثیفه! البته که منظورم از کثیفی یعنی وسواسی تمیز نیس یعنی وسواسی غیر تمیز فی الواقع بگم  .

* باید بگم بیشتر از هر زمان دیگه ای فکر میکنم فرار کردن از ادم های کنارم به خصوص ادمای های خیلی خیلی نزدیک بهترین کاره ، منتهی فراری ابرومندانه! باید براش تلاش کنم ..