۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

🌼

دوست عزیزی که اسمش هم اسم یه گل خیلی خوشبو و مقدسه برام کامنت گذاشته که اتفاقی وبلاگ منو پیدا کرده و شروع کرده به خوندن پست های من که دیده زمان گذشته .. ازم پرسیده ایا من خودم کامنت های پست ها رو بستم؟ پاسخم مثبته ، بله خودم این کارو کردم و گفته که نوشته هام حس خوبی بهش میده و صرفا خواسته اعلام حضور کنه .‌ دوست عزیز اول ممنونم ازت که وقت گذاشتی و بهم کامنت دادی و متاسفم بابت بسته بودن کامنت ها . اینکه نوشته هام بهت حس خوبی دادن خوشحالم میکنه و امیدوارم در آینده هم بتونم خوب بنویسم گرچه این روزا ها از غم بیشتر حرف میزنم . بازم معذرت میخوام . از اینکه بهم محبت داری و گفتی جز اون دسته از وبلاگ هایی میشم که میخونیشون خیلی خوشحالم و البته بازم سپاسگزار :)))

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۹ بهمن ۹۸

    البته که باید در چارچوب قانون رانندگی کرد ولی خب ..

    عنوان به پاراگراف دوم مربوط است . 

    مامان بهم گفته بود دنبال عکس هاش بگردم و شش قطعه عکس سه در چهار براش پیدا کنم ، داشتم دنبال عکس ها میگشتم که دیدم عکس های منم بینشون هست ؛ عکس های که از سه سالگی شروع میشه تا همین چند وقت پیش روزای هیجده سالگی . عجیبه منی که تو بقیه ی عکس ها رها و خندان و با انرژی هستم چرا پشت این عکس های سه در چهار اینقدر غمگینم و چشمام غم دارند؟ عجیبه.. میخواستم بنویسم بچه تر که بودم بی پروا تر بودم و راحتر میخندیدم و خوشحال بودم و راضی ولی دیدم این عکس های سه در چهار یه چیز دیگه میگن . دیدم . من با چشمای خودم دیدم . مثل امروز که یه صحنه ی وحشتناک دیدم ولی بعدش سعی کردم بیخیال شم و فراموشش کنم . من خیلی چیزا رو دیدم و شاید همین خیلی دیدن بوده که اینقدر منو از پا درآورده .من اونجا شکستم که فهمیدم از این لحظه به بعد هر قدمی حساب میشه ، هرخطی چوب خط میشه و هر زدی یه خوردی داره . تو این سن من همه ام ولی هیچم ، همه ام ولی هیچم . تو این سن هنوزم حس پوچی دارم ،حس ترس ،حس اگه نشه؟ اگه نشد؟

    به عمو گفتم بعد گواهینامه یادم بده چه طور خفن رانندگی کنم ، از اونا که دستی میکشی و میپیچونی ، یه فرمون با سرعت دوربرگردون میری و..‌ بهم گفت تو اول گواهینامتو بگیر ، اول مقدماتی رو بگذرون بعدش ایشالا خودم یادت میدم . گفتم ترس نداری؟ نمیترسی اگه نشه؟ اگه نشد؟ اگه اتفاقی افتاد چی؟ گفت ترس که هست ولی اگه بهش گوش کنی که هیچ وقت نمیتونی . اگرم بها ندی که خب انجامش میدی . شاید حرف عمو خیلی ساده و واضح بوده باشه ولی من دائما به فکرش هستم که چرا؟ چرا ترس هامون رو اینقدر قوی میکنیم؟ چرا یه وقت هایی بدون اینکه بفهمیم به ترس هامون بال و پر میدیم که آوار بشن رو سرمون؟ چرا؟

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۹ بهمن ۹۸
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب