حس میکنم این وبلاگ تبدیل شده به مخفیگاه حال‌خرابی‌های من ؛ می‌آیم و حال خرابی‌ام را اینجا بالا می‌آورم اندکی استراحت میکنم و بعد میروم. شده ایستگاه بین راهی‌ام در زندگی. دوست دارم بگویم نیاز دارم به یکی که حالم را برایش تظاهر نکنم ؛ به عشق احتیاجی ندارم ، عشق با تظاهر آغاز میشود. دلم یک دوست میخواد ، بهتر بگویم یک رفیق ؛ از آن هایی که دلت نمیخواد تظاهر کنی به خوب بودن ، از آن هایی که میدانی میفهمد حالت بد است و این را درک میکند و به تو سخت نمیگیرد ، برای تغییر حالت تلاشی نمیکند چون بودنش باعث میشود حالت تغییر کند. بودنش مایه مباهات دل و جان است. دوست داشتم رفیقی داشتم که وجودش دلیل لبخند شبانه روزم باشد ولی نیست و قرار نیست هم در آینده حتما باشد. زندگی همین است  همیشه قرار است چیزی که باشد نباشد و چیزی که نباشد باشد.