بهم گفتی:« بدم میاد حرف نزدن رو  به حرف زدن ترجیح میدی ، بدم میاد وقتی میگی حرف بزنم که چی بشه؟ خب که چی؟ خسته ام از صحبت کردن ؛ حس میکنم فایده نداره» بهت گفتم:« خب که چی واقعا؟! حرف بزنم چی میشه؟» سرت رو بین دو دستت گرفتی و زیر لب زمزمه کردی :« احمقی .. احمقی دیگه..» لبخند زدم و دیگه ادامه ندادم.

راستش دارم یاد میگیرم کارهایی رو انجام بدم که دوسشون ندارم چون تا الان دوست داشتن ها راه به جایی نداشتن ؛ بریم ببینیم دوست نداشتنی های این دنیا که گاها مفیدن ما رو به کجا میبرن.