۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

مگه تو مسیر غلط هم راه درست هست؟!

کجای راهی که این همه سال طی کردم راه درستی وجود داشت؟ کجاش راه درستی بود که باید طی میکردم؟ کجای زندگیم راه درست رو رفتم؟ من استاد انتخاب راه های اشتباهم . اگر راه درستی هم بوده به گند کشیدم .من فرورفتم تو راه غلط . راهی هست برای نجات؟ 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۰ اسفند ۹۸

    چیزی که هستم .

    برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . میخوام صادق باشم با خودم .. میخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. میخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم میخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببینم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببینم . امیدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون میگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهای بعد ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۹ اسفند ۹۸

    پس از او

    قبل تر ها در سال های اول عمر این وبلاگ راجب این حرف زده بودم که گاهی وقت ها اعتراف به دوست داشتن با گفتنش تمام میشود یعنی یکهو به خودت می آیی میبینی بعد اعتراف کردنش دیگر آن شور و شوق طولانی مدت از بین رفته و سرشار شدی از یک بی حسی مطلق و شاید انکار . حالا منم که در پست قبل گفتم آن اعتراف به دوست داشتن نگفته ی سال های طولانی را گذاشته ام پای طاقچه کنار قرآن دروغ نگفته ام . روزهای آخر سال را سعی میکنم نه با فراموش کردن او بلکه با این تفکر که دیگر قرار نیست جایی در آینده ام داشته باشد سر کنم . 

    وسط چت هایم با سین وقتی بحث از فراموش کردن او  به میان آمد ، قاطعانه گفت که نه نمیشود و فراموش کردن چیزی نیست که بخواهیم و بشود این یک قانون ثابت است. بلافاصله وقتی دیدم دستم رو شده گفتم که خب باشد اما میتوانم این تصور که او در آینده ی من جایی داشت را دور بریزم؟ این کار را که می توانم ؟! درست است؟ جواب داد"اره" 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۷ اسفند ۹۸

    اعتراف

    درسته که همیشه انکار کردم ، درسته که هر وقت حرف از دوست داشتن یا عشق به میان آمده من جاخالی دادم و با قاطعیت رد کردم ولی خدا میدونه که همیشه ته ذهنم جایی به تو فکر کردم که یعنی تو همیشه بودی از همون اولش تا همین الان . انکار کردن تو درواقع انکار کردن خودم بود. انکار کردن حسی که بهت داشتم . میدونی من با دو دو تا چهار تا بزرگ شدم با فکر به اول و اخر مسیر با فکر کردن به نفع و ضرر. به تو که رسیدم دیدم اصلا به نفع و ضرر فکر نکردم ، اصلا فکر نکردم که تهش چی میشه ؛ واقعیتش اینکه اصلا هیچ فکری نکردم . برای من تو مثل شیرینی هندونه های تابستان بعد کلی بازی و عطش از تشنگی بودی . به قشنگی خواب شبانه همراه با نوازش های مادر . به زیبایی لبخند های پدر در پس شوخی های کودکانه ش. برای من تو حتی گاهی به قیمت پلک نزدن تا اخر عمر و دیدن یک لحظه روی ماهت با ارزش بودی . اما .. اما یک جایی دیدم این جریان یک طرفه است ، نمیدانم شاید من اینطور فکر میکنم ؛ درست مثل هرچیزی دیگری که پیش داوری میکنم . ولی این بار من به این حس بها دادم . به اینکه نکند ته این احساسات یک جایی به ضرر ختم شود؟ به قیمت شکستن قلبم؟ به قیمت نابودی ذره به ذره ی خودم؟ دیدم حالا تازه به خاطر آورده ام که ای داد ، من آدم حسابگری بودم و تو دلبری بودی که حواس مرا بردی . با خودم گفتم جلوی ضرر را از هر جا بگیری منفعت است ، شروع کردم به دلیل آوردن صد من یه غاز ؛ به اینکه من بدم ، من عالی نیستم ، من هیچ پرفکت نبودم ، من ایده ال گرا نیستم ، من به درد تو نمی خورم ، من بدم ..من بدم...من بدم ..بد . بعد از آن هر وقت دیدمت خودم را زدم به چپ ترین کوچه ، به ندیدنت ، به انکارت ؛ غافل از اینکه من خودم را باخته بودم . در این زمان به خودم که نگاه میکنم میبینم که سرشارم از تهی . از انکار خودم . از کسی که بودم . از چیزی که بودم . سرشارم از انکار تو . چند وقت پیش تو را اعتراف کردم و دیدم از همه ی تو برای من یک مشت خاطره مانده و عشقی که آن را میهمان طاقچه  ؛کنار قرآن کرده ام . هنوز هم قلبم ، چشم هایم ، گوش هایم ، ضربان نفس هایم و .. همه تو را میشناسند . اما هنوزم در سیاه چادر تنهایی به گوشه چشمی تو را میبینم . تو ای  گذشته ی من و شاید خود من .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸

    نقص سیستم ایمنی . نقص ؛ نقص ؛ نقص ِ سیستم ِ ایمنی!

    از ساعت شیش عصر تا الان شیش تا پیام از وزیر بهداشت اومده . مضمون؟ در مورد همین بی صاحب کرونا ویروس . تو آخرین پیامشون هشدار داده که بچه های زیر پنج سال ، سالمندان ، زنان باردار ، افراد دارای بیماری زمینه ای (قلبی و عروقی تنفسی) و افراد دارای نقص سیستم ایمنی جز گروه های پر خطر هستند. داشتم فکر میکردم من جز کدوم گروهم؟ و بعدش لرزیدم . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۶ اسفند ۹۸
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب