۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

فعلا بذارید راز بمونه :))

چندوقتی میشه که یه جای دیگه شروع کردم به نوشتن , آرام و آهسته مینویسم . کسی نمیبینه . کسی هم نمیشناسه . مینویسم که دوباره پیدا کنم خودم رو . تا اون زمان وقتایی که هوا اونجا خیلی کم بود برای نفش کشیدن میام اینجا . مینویسم اما شاید کمتر . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸

    من به معجزه دست ها اعتقاد دارم ..

    باید بگم میترسم . قدم هایی که دارم بر میدارم تهش میتونه به نوک کوه منجر بشه و حتی هر قدم اشتباهی میتونه باعث سقوط من بشه و حالا شاید پر استرس تر از دیروزم . میترسم , چون خیلیا تو کارم نه آوردن . خیلیا و من چاره ای ندارم دختر. دارم برنام میچینم و بیست و چهار ساعت شبانه روز رو تجسم میکنم . به شدت دلم درد میگیره به خاطر پدرم و البته مادرم .خدایا میشه ایندفعه همه جوره کمکم کنی؟ من همه ی خودمو میسپرم دستت همه چیز رو کنترل کن . همه چیز رو خوب تغییر بده . خدایا میدونی که جز تو کسی رو ندارم؟

    میشه برام دعا کنید؟ کارم خوب پیش بره و بتونم سرافراز باشم پیش خدا و پدر و مادرم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۸ مهر ۹۸

    مرگ تعبیر یک رویا

    عجیب بود ، آروم بود ، من ایده آلی نداشتم ولی اون قطعا ایده آل بود . دیدنش عین تابش خورشید به آدم ؛ تابش هزاران هزار ذره ی آرامش بود . آغوشش؟ امن بود ، خواب راحت بود ، کرور کرور عشق بود . دلم دوباره وجودش رو میخواست . با خندیدنش ستاره ها تو دلم میدرخشیدن . اصرار داشت به ما شدن ، به بودن تا آخرش . از من؟ از من تاخیر بود ، شاید هم عذر تقصیر بود ، دل نگرانی بود . رویا بود ، خواب بعد اذان بود ، بیدار شدم نبود ، میشناختمش؟ نه ؛ اما شاید تو رویا خیلی اره ، دوباره خوابیدم ، رویا ساختم ، نبودش ، نیومد ، رفت .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲ مهر ۹۸
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب