۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای ننه حاجی که دیگه نیست..

"من به دعای دسته جمعی ایمان دارم" یادتونه اینو بهتون گفتم و ازتون خواهش کردم که برای مامانم دعا کنید؟ یادمه وقتی وارد پنل کاربری شدم و پیام های قشنگتون رو دیدم از شدت لطف و محبتتون گریه کردم و خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم و به خودم گفتم که ببین ادم های زیادی دست به دعا شدند و مگر میشه خدا دست همه‌ی این آدم ها رو پس بزنه؟ اصلا خدایا دست منو پس بزن ، باشه ولی دست کسایی که مهر و محبتشون مثل آب روان و پاکه رو هم پس میزنی؟

بعد چندین روز جواب تست من و مامان اومد ، منفی بود. مامان با شنیدن این خبر صدوهشتاد درجه روحیه‌ش خوب شد.. صبح قبل از جواب آزمایش داشت شکایت میکرد از حال بدش و بعد شنیدن جواب انگار که تمام درد ها رو فراموش کرده بود .. الحمدلله حال مامان خوب شد. 

یاد کامنت های شما افتادم که بی پاسخ  بودن و یاد شرمساری که نمیدونستم در جواب محبتتون چی بگم.. و فقط دنبال بهونه‌ای بودم که بیام پست بنویسم اما .. 

چند روز قبل ننه حاجی حالش بد میشه و میره بیمارستان ، مشکوک میشن به کرونا و بستریش میکنن.. من؟ من اما امیدوارم بودم که ای کاش نبودم.. خیالم راحت بود و فکر میکردم زودی خوب میشه که ای کاش اینجوری نبودم.. فقط یک بار به خاله پیام دادم و گفتم بهت زنگ بزنم میتونی صحبت کنی؟ و بعدش خودش تماس تصویری گرفت ..بمیرم که من تو رو بعد یک ماه دیدم ننه..بمیرم برات که مکالمه ‌ی ما کمتر از یک دقیقه بود.. بمیرم برات که چقدر بدم که بعدش رو حساب اینکه مزاحمت نشم رو حساب اینکه نمیتونی حرف بزنی،  رو حساب اینکه خاله از تماس های پی در پی خسته‌س بهت زنگ نزدم.. بمیرم برات که دست دست کردم و نیومدم و دست به دعا برنداشتم که از شماها بخوام براش دعا کنید.. ببخشید که فکر کردم اینکه برام دعا کنید یعنی مزاحمتون شدم.. ببخشید که همیشه این جور خودمو نابود میکنم.. ببخشید که به مامان نگفتم حالت خوب نیست.. ببخشید که چندین شب پیش مامان گفت جلو خونه شما توقف کنم که بهتون سلام کنه و من گفتم نه ما خطرناکیم و مامان الان پشیمونه که چرا نتونسته تو رو ببینه .. ببخشید که به شدت پشیمونم چون برای تو نوه‌ی خوبی نبودم.. ببخشید که امیدم کاذبم نذاشت دست به دعا بردارم برات و وقتی دست به دعا برداشتم که فکر میکردم زنده‌ای ولی نبودی.. ببخشید و در آرامش بخواب ننه حاجی.. من هنوزم نمیتونم باور کنم و هنوزم فکر میکنم تو قرنطینه‌م.. هنوزم منتظرم خوب بشم و بیام ببینمت.. ببخشید ..

مامان شدیدا بی قراره..ناراحته..یک ماه تمام تو رو ندیده.. عذاب وجدان داره که چرا مثل من فکر میکرد چون شرایطت خوبه یعنی زودی خوب میشی‌.. ننه دیدی مامانم خاله رو بغل کرد؟ دیدی مامانم از خاک مزارت به سر و صورتش زد ؟ دیدی که رفت لباس رو بندت رو بوسید؟ دیدی که کفش های تو رو پاش کرد؟ همه رو دیدی و ازت میخوام که هواش رو داشته باشی .. من بد بودم.. کافی نبودم.. نوه‌ی خوبی نبودم برات.. ازت میخوام که دعا کنی مامان مبتلا نشه.. تو که میدونی مامان چقدر ضعیفه.. میدونی و کلی دعا میکردی براش و منعش میکردی از کارکردن.. ننه حاجی برای دایی ها و خاله ها هم دعا کن ..همه از شدت دلتنگی دیوونه شدن .. همه حالشون بده .. همه مشکوکن به این بیماری بد .. حالمون خوب نیست ننه.. از بد بودن خودمون ..از کافی نبودن خودمون .. ننه حاجی دلم میخواد برات قد کل جهان گریه کنم .. امان امان .. خدا میدونه همه چه حالن و خدا میدونه که توکل کردیم به جدت ننه جان ، به بی‌بی فاطمه ..

همیشه از اینکه دیگران رو اذیت کنم و ازشون کاری بخوام که باعث ناراحتیشون بشه میترسم و دلم نگرونم .. اما کاش ازتون میخواستم برای ننه حاجی دعا کنید..کاش دست به دامنتون میشدم ..کاش دست دست نمیکردم ..کاش ..کاش .. الان ازتون میخوام برامون دعا کنید.. همه ی خانواده از دایی و خاله و تا ما مشکوکیم.. میدونم بدم .. میدونم نتونستم جواب لطف و مهربونیتون رو بدم ، بهم اجازه بدین پیام هاتون پیش من به امانت بمونه ..میدونم بدم ..اما شما بیاین و خوب باشید.. بیاین و دعا کنید برای ما که شدیدا محتاجیم ..محتاج تر از قبل و من به شدت.. به شدت میترسم خدایا ..خدایا حواست باشه به مامانم به بابا به داداش و من باشه.. خدایا حواست باشه به دایی ها و خانواده‌شون ...خاله ها و خانواده‌شون.. 

برامون دعا کنید.. خواهش میکنم ..التماستون میکنم .. اینقدر که محتاجیم به دعا .. اینقدر محتاجیم که خدا میدونه.. خواهش میکنم.. خواهش میکنم.. برامون دعا کنید کرونا دور و برمون نباشه.. یا اگه بود بشه شکستش داد.. دعا کنید بتونیم از پسش بر بیایم.. تو رو خدا دعا کنید..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۷ آبان ۹۹

    میشه به طور ویژه برای مامانم دعا کنید؟ لطفا.

    میترسم ، خدایا تو میدونی این ترس معنیش این نیست که بهت اعتماد ندارم یا تو رو دست کم گرفتم .. نه ابدا. فقط میترسم ، خیلی میترسم.. و حالم ، حالمو خودت بهتر میدونی که چقدر افتضاحه..الله اکبر..الله اکبر از این حال بد .. از این روزهای کند شمار..ثانیه های کند شمار.. خدایا مثل همیشه پناه میبرم به آغوش پر از مهر و موهبتت.. به آغوش گرم تر از مهر و محبت پدر و مادر.  دیدی؟ دیدی چقدر برام عزیزی؟ به خودت قسم که ‌اعتماد من به تو ، توکل من به تو و عشق من به تو اصلا حد نداره.. خدایا دمت گرم ، مامانم رو سپردم دستت. ازت میخوام دوباره سلامتیش رو بهش بدی. مثل همیشه که هرچیزی رو ازت میخوام بهم میدی.. خدایا دمت گرم ، توکل کردم به خودت‌. باورت دارم . بهت ایمان دارم . دوست دارم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۸ آبان ۹۹

    خدا خیلی قشنگ حواسش به دست هایی که دعا میکنند هست .

    به دکتر مامان ایمیل دادم که با توجه به شرایط باید حتما بیاد تهران یا نه؟ چون میترسم. چون کرونا بده..جون میترسم دوباره اون بیماری بد برگرده.. و کلی راز دل گفتم. جواب پیامم رو دادن که کرونا همیشه هست و ایشون باید طبق وقت قبلی برای مراجعه بیاد. به مامان گفتم که میری؟ و اونم گفت که نه فقط نتایج آزمایش و سونو رو به وقتش براش میفرسته.. بهش گفتم اما باید بری و چکاپ سالیانه بشی. گفت میترسه و کروناست. بعدش سوال پیچم کرد که چیزی شده که این سوال ها رو ازش میپرسم و منم گفتم نه. 

    واقعیت اینکه من دکتر نیستم ولی میترسم برگرده بیماری، میترسم  دوباره توده ‌ی بد ببینم.. من میترسم .. همین الانم که دارم تایپ میکنم بدنم اول بی حس شد..بعدش پشتم ، کمرم  شروع کرد به درد .. و داره تو کل بدنم پخش میشه این ترس و درد . میترسم ، به شدت . به طرز فجیعی میترسم و استرس دارم..حس میکنم تو حال خودم نیستم. حس میکنم اصلا حالم خوب نیست و سرم میخواد منفجر بشه..

    لطفا دعا کنید .. لطفا دعا کنید که نتایج چکاپ آبان ماه مامانم خوب باشه..خواهش میکنم ، من به دعا ایمان دارم..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۱ آبان ۹۹
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب