امشب چرتکه انداخته بودم و حساب میکردم که رویای خواستنت را یک جایی پنهان کنم شاید هم سربه‌نیست کنم.‌ اما کمی بعد تر که تو را دیدم ، خودت را دیدم بعدش با هر لبخندت یک دور خودم را نذر تو میکردم. شما میگویید دورت بگردم اما ما کرد ها قشنگ‌تر و با احساس تر میگویم:"بومه نذرت" یعنی من فدای تو بشوم ، من نذر تو بشوم ، کاری که ابراهیم با اسماعیل میخواست انجام بدهد یعنی قربانی کردن او . دلم میخواست زمان در آن چند ساعت متوقف میشد و من فقط با دیدنت؛ خون را در رگهای سست و خشکم جاری کنم . من اهل سر کردن با عکس هایت یا بسنده کردن و رفع دلتنگی با آن‌ها نیستم. من حتی جرئت نمیکنم به چشمان زیبایت در عکس ها خیره شوم. من فقط دوست دارم تو را ببینم. بعدش شرم کنم و لب به دندان بگزم و بگویم که دختر تو را چه شده؟! من .. من.. من اسقاطی تر از این حرف‌ها شدم که برای سالهای پیش رو و در کنار تو ؛ رج های یک شال گرم زمستانی را ببافم و با خیال ماهت قلبم را روشن کنم.