۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

°تو همچو اسمت نیکویی و من زنی همواره در سفر (کوچ)°

امشب چرتکه انداخته بودم و حساب میکردم که رویای خواستنت را یک جایی پنهان کنم شاید هم سربه‌نیست کنم.‌ اما کمی بعد تر که تو را دیدم ، خودت را دیدم بعدش با هر لبخندت یک دور خودم را نذر تو میکردم. شما میگویید دورت بگردم اما ما کرد ها قشنگ‌تر و با احساس تر میگویم:"بومه نذرت" یعنی من فدای تو بشوم ، من نذر تو بشوم ، کاری که ابراهیم با اسماعیل میخواست انجام بدهد یعنی قربانی کردن او . دلم میخواست زمان در آن چند ساعت متوقف میشد و من فقط با دیدنت؛ خون را در رگهای سست و خشکم جاری کنم . من اهل سر کردن با عکس هایت یا بسنده کردن و رفع دلتنگی با آن‌ها نیستم. من حتی جرئت نمیکنم به چشمان زیبایت در عکس ها خیره شوم. من فقط دوست دارم تو را ببینم. بعدش شرم کنم و لب به دندان بگزم و بگویم که دختر تو را چه شده؟! من .. من.. من اسقاطی تر از این حرف‌ها شدم که برای سالهای پیش رو و در کنار تو ؛ رج های یک شال گرم زمستانی را ببافم و با خیال ماهت قلبم را روشن کنم. 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹

    آدم اسقاطی

    هر وقت که به جون خودم غُر میزنم و از خودم ایراد میگیرم که الم و بلم ، مامان با یه صدای نازک و آرومی میگه:" خواهرت اینجوریه" مثلا بعد شام به مامان گفتم که شبیه ماشین عمو میم هستم ؛ قراضه و قدیمی و اینقدر درست شدنش هزینه میخواد که فکر اسقاطی کردنش بی دردسرتره تا درست کردنش ، بعدش در حالی که سعی کردم جو رو به طرف "فقط یه شوخی کوچولو بود" پیش ببرم یه لبخند کجکی زدم . مامانم صداشو نازک کرد و با یه لحنی که فقط مادرا با بچه هاشون الخصوص بچه های کوچیک حرف میزنن گفت:" خواهرت قراضه س گلیییییی" و دقیقا گلی رو به همین صورت میکشه با یه اهنگ خیلی قشنگ ، منم خندیدم و با همون خنده ی خشک شده به گوشه دیوار نگاه کردم و بعدم با گفتن منکه خواهر ندارم مامان قضیه رو خاتمه دادم.  :')

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲۲ تیر ۹۹

    بهت گفته بودم؟

    بهت گفته بودم من خسته‌م؟ حتی خسته‌ی ادامه دادن؟ گفته بودم استراحت برای‌ من کافی نیست؟ و قرار هم نبوده که کافی باشه؟ گفته بودم درد رو از هر طرف بخونی درده؟ گفته بودم این جمله رو خیلی ها سرسری از کنارش رد میشن ولی تا وقتی تجربه‌ش نکرده باشی متوجه نمیشی؟ گفته بودم با درد و رنج ؛ فقط میشه باهاشون کنار اومد؟ گفته بودم یه مسئله هایی وجود دارند که اصلا جوابی ندارن؟ بهت چیا گفته بودم که حالا کلی نگفته دارم؟ 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۹

    به وقت نفس های بریده ، بریده. تپش های بی امان.

    دوست دارم برم مامانمو بغل کنم و مثل بچگی هام پَته‌یِ خودم رو بریزم رو آب و همه‌ی اشتباهاتم رو براش نقل کنم ولی میترسم . از اینکه حالم بده و مامان نباید حالش بد بشه ولی منِ احمق هروز با یه درد و رنج جدید حالشو بد میکنم . چند روزی میشه که پایین سمت چپ شاید جایی که کلیه‌م قرار داره درد میکنه ، خودم میگم درد کلیه‌س ولی اینقدر مزخرفه که نمیدونم چیه ‌. صبح که از خواب پاشدم دیدم دردش بی امونه . دردِ بدیه. خواستم بسازم باهاش نشد ، یعنی باهام نساخت! قرص خوردم خوب نشدم . الانم هستش نفس عمیق که میکشم درد میگیره . مثل یه زخم چاقو میمونه ، چاقوی درونی . 

    با ط دسته دار بحثمون شد خیلی . بحث بالا گرفت خیلی هم بالا گرفت ، دیدم راه چاره ای نیست ، دیدم نمیشه این بنای چندین ساله رو یه شبه خراب کرد ، رفتم جلو و عذر خواستم . قبول کرد و گفت فکر کرده دیگه رابطمون تموم شده ، بی رمق گفتم دعوا نمک زندگیه . بعدش سعی کردم از هر راهی و حرفی  که میشه فراموش کنم و کنیم اون اتفاقات رو .. تا اخر شب که باز سر یه چیزی بحثمون شد . دعوا شد . بحث شد . توهین شنیدم . توهین شنیدم . توهین دیدم . توهین دیدم‌ . حالم بد شد .حالم بد شد . حالم بده . بهش گفتم بس کنه ، بس کن ، بس کن ، بس کن ، بس کن . خودمو دیدم . له شدنمو دیدم . حرف های طولانی که گفتم نگوووو رو دیدم . خودمو دیدم . خودمو دیدم . بعدش فکر کردم ، مرور کردم . دیدم سخته ، دیدم نمیشه ، دیدم فایده نداره ، رابطه ی ما از اولشم اشتباه بود ، صمیمیت ما اشتباه بود . ما ها سر یه درد شاید مشترک باهم هم کلوم شدیم و من شدم نخودی . نخود همه چی . ط دسته دار هم جنس منه! زنه! ولی .. چرا ولی . ولی نداره . اصلا چرا گفتم هم جنس منه؟ 

    حالم خوب نیست . دوست دارم مامانو بغل کنم و همه چیزو بهش بگم ولی‌نمیشه . حالم خوب نیست . مامان ببینه خوب نیستم حالش بد میشه . حالم خوب نیست . بدنم دیگه نمیکشه . نمیتونم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۴ تیر ۹۹
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب