یک تکه از پازل من

* فکر کردم شاید دوست نداشته باشن اسمشون معلوم باشه ^^

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۹ شهریور ۹۷

    غم , ستاره ای دنباله دار

    سردرگم بودن میدونین یعنی چی؟ تنهایی , ترس , بی اعتمادی , کمبود اعتماد به نفس , خسته , مریض, نا امید و غم رو چی؟ اینا رو میدونین؟ دارم فکر میکنم به اینکه من از غم مینویسم چون از غم زاده شدم . همین یه جمله کل وجود منو توصیف میکنه بدون هیچ کلمه ی اضافه ی دیگه ای. قبلا ناراحت بودم ازاینکه چرا بعضیا فقط از غم مینویسن؟ حالا با اینکه درک میکنم اما هنوزم ناراحتم .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۹۷

    و سرمی که حالم را بهتر کرد ..

    دیروز ساعت شش و حتی اندکی قبل ترش وقتی که از درد به خودم می پیچیدم وقتی تمام دقایقی که عقربه های ساعت رسیده بود به نه خیلی وقت بود که من داشتم بالا می آوردم . تمام این چند ساعت را بیرون , در حیاط نشسته بودم و فقط به تاریکی شب که سرانجامش به طلوع شدن میپیوست نگاه میکردم . بدنم سست شده بود و حتی عضله هایم.  از سرما نمیدانستم باید چی کار کنم . روزی زمین سرد نشسته بودم با لباس نخی بلندی که به عبای عرب ها شباهت داشت . تمام مدت را از خدا شکایت نکردم برخلاف سالهای قبل که مدام آه و ناله میکردم و شکایت که چرا من؟ فقط گفتم راضیم به رضای تو حالم بد بودم نفسم بالا نمی آمد خفگی را به شدت احساس میکردم و قلبم بی درنگ به تند ترین شکل ممکن میتپید . سردم بود . بیرون سرد بود خانه هم همینطور. رفتم زیر دوش حمام , آب داغ را باز کردم که گرم شوم . نا نداشتم زانوهایم را با حالت غم بغل کردم و کف حمام نشستم . خیس خیس شدم . نفسم بالا نمی آمد به طور خیلی واضحی احساس کردم دارم مرگ را میبینم نای بلند شدن نداشتم. ترسیدم . کسی نمی داند که حال من بد است و فکر میکنند چون خوبم پناه اورده ام به حمام تا خودم را از کثیفی پاک کنم . دستم را به دیوار گرفتم به سخت ترین حال بلند شدم و مادرم را صدا زدم . با صدایی گرفته و ارام . صدایش زدم , من را که دید احساس غم و ناراحتی را به وضوح درحالت ابرو و چشم هایش دیدم . حالم را پرسید گفتم " نفس.. نفسم بالا نمیاد " به دیوار نکیه دادم و یک دستم را به در گرفتم . مادرم داد زد پدرم را صدا زد و زن دایی را هم همینطور . صدایم زدند بیرون بیا اینجا نمون بریم دکتر. صدایشان برایم اهمیتی نداشت در قبال سرمایی که در وجودم بود چون حمام را ترجیح میدادم به بیرون به سرما . گرمای حمام را ترجیح میدادم . پدرم عصبانی شد ازاینکه نمی دانست باید چی کار کند اما بخار حمام را بهانه ی تنگی نفس من میدانست درحالی که اب با اینکه گرم بود اما بخاری نداشت . مادر دو طرف شانه هایم را گرفته بود و من خودم را زیر دست هایش رها کردم و رفتم زیر اب و باز هم حالم بد شد. لباس هایم را دراوردم یک ساعت تمام دیگر نیز در حیاط نشستم چون حالت تهوع من مثل دیگران یک بار و دویار نیست بلکه تمام محتویات معده ام باید خارج شود به کل . سردم بود با یک تاپ در حیاط نشسته بودم . به اصرار رفتم داخل زیر پتو با موهای خیس ولی بازم هم سردم بود .. دیگر نایی نداشتم ..

    الان هم بهترم خداروشکر اما بازم هم حالم عجیب است ..

    *بابت اینکه مدام حالتان را بد کردم پوزش میخوام و معذرت .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷

    برای مرداد پر ماجرا

    خیلی خب باید بگم به طرز وحشتناکی تابستان شروع شد حتی اخرای بهار هم به طرز فجیعی تموم شد ، اما الان فقط میتونم بگم خداروشکر نه اینکه دیگه تموم شده باشه اون وضع وحشتناک نه فقط اینکه میخوام بگم راضیم به رضای تو خدا . 

    از یه سونوگرافی ساده مامان و عمل جراحی و حتی احتمال برداشتن سینه راستش تاحتی اینکه چقدر احوالم بد بود ولی منی که نمی دونم تو اوضاع خراب باید چی کار کنم و دکمه گریه م غیر فعال میشه و به جاش دکمه ی بهت و شوکه روشن میشه . احوالم بد بود بدتر از اون مادری که نا امید تمام و شاکی از زمین و زمان . و ادم هایی که نمیدونن گریه و زاری و گفتن اینکه چقدر غصه خوردن و گریه کردن و ناراحت شدن برای مامان نه حتی کمکی نمیکنه بلکه گریه هاش رو تشدید میکنه . از خاله اخری که براش بهترین تلاش رو کرد تا نشون بده امید رو باید  پیداش کرد و ثمره ی همون امید جواب دکترای خوبی بودن که خود خاله پیدا کرد و بهمون نشون داد که یه دکتر خوب قطعا معجزه ای از سمت خداس. از منی که دارم فقط حرف میشنوم به خاطر نتیجه کنکور به خاطر تنفر دیگران به خاطر بداخلاقی دیگران به خاطر هیچی حتی! شدم کیسه بکسی که هرکی یه طرف میفرستدش با مشتی که میزنه. خلاصه این احوالات الان منه . حتی باید از اینکه الان خونه یه ادم وسواسی هستیم که به نظر من وسواسش یه بیماری و فقط فکر میکنه تمیزه درحالی که به یقین رسیدم  کسی که فکر میکردم وسواسی تمیزه الان مطمئنم وسواسی از نوع کثیفه! البته که منظورم از کثیفی یعنی وسواسی تمیز نیس یعنی وسواسی غیر تمیز فی الواقع بگم  .

    * باید بگم بیشتر از هر زمان دیگه ای فکر میکنم فرار کردن از ادم های کنارم به خصوص ادمای های خیلی خیلی نزدیک بهترین کاره ، منتهی فراری ابرومندانه! باید براش تلاش کنم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲۱ مرداد ۹۷

    i hate you

    دوست دارم برم داد بزنم تو صورت تک تک این آدمایی که تو ذهنم طبقه بندی کردم و بهشون بگم " ازتون متنفرم لعنتی ها متنفرررررر " ولی نمیشه نمیشه و این بده .. وحشتناک بده !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۱۳ تیر ۹۷

    "تیر" ماه

    غم ، واژه ی اندوهناکیه؟

    _البته .

    حتی اگه درموردش هم صحبت کنیم بازم ناراحتی داره ؟ نه؟!

    _اوهوم درسته . 

    پس حتما اینم قبول داری که غم با اینکه اندوهناکه و صحبت درموردش ناراحت کننده س بازم غمه بازم بده؟! 

    _ اره اره خب ؟!

    پس درموردش حرف نزن . دنبالش نرو . تو دانایی تو میدونی غم چیه . پس دلیلی نداره خودتو ناراحت کنی درحالی که میگی دلیلش رو نمی دونه اما واقعیت عکسشه ! این خنده داره ! عذر و بهانه تنها در صورت ندانستن قبوله. وقتی که ندونی غم غم میاره ، سرراهشم ناراحتی رو سوار میکنه با خودش میاره  .اما حالا که میدونی پس عاقل رفتار کن . چون دانا عاقله راحنا . باشه؟!

    _  :) 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۳ تیر ۹۷

    لپ برق برقی تولدت مبارک

    تولدت مبارک لپ برق برقی :) میدونی که همیشه دیدن لبخندت بزرگ ترین تلاش من بوده؟ میدونی دیدنش شاد ترین لحظه من بوده؟ میدونی از اینکه الان اینقدر سرت شلوغه که حتی وقت خوابت به سه ساعت در روز رسیده ناراحتم یعنی چی؟ اینقدر تلاش نکن هیشه عالی باشی پسر تو عالی هستی فقط کمی استراحت کن . خستگی از چشات میباره! قول میدم من به جای همه به جوک های بابابزرگیت بخندم :دی خلاصه از دست "س" ناراحت شدم . سر تولد تو برات اسپویل بازی درآورده سر تولدت من ..اوم خب ..حالا اسپویلش به سبک خودش بود ولی عب نداره ^_^ دیشب نزدیکای اذان مغرب کلی دعای خوب کردم برات , ان شاءالله مستجاب بشن :) آمین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱ خرداد ۹۷

    برای بشر که موجودی ترسناک است.

    از شما می خواهم به کانال دیده بان زنان بروید  این لینک و این پست را بخوانید . مهم است . راستش همه ی شما میدانید بغض چیست درست است؟ من بغض کردم وقتی به این قسمت از متن رسیدم :

    🔻من کاپیتالیزم هستم. در حالی که هر ساله بیست میلیون کودک در جهان از گرسنگی جانِ خود را از دست می‌دهند، شما برای آب کردن چربی‌های ناشی از پرخوری‌تان بر روی دستگاه‌‌های "ترِدمیل" عرق می‌ریزید. من نارضایتی شما از بدنتان هستم.

    🔻من کاپیتالیزم هستم. در دنیا ششصد میلیون انسانِ چاقِ ناشی از پرخوری و یک میلیارد و چهارصد میلیون گرسنه وجود دارد و یک کشاورزِ صاحبِ مرزعه‌ی قهوه برای خریدِ یک فنجان قهوه‌ی "استارباکس" می‌باید درآمدِ سه روزش را صرف کند!

    میدانید بعد از خواندن این متن فاجعه ای که دارد در دنیا رخ میدهد را واقعا درک کرده ام و الان هراسانم برای خودمان یعنی چه؟ *گاهی وقتا به یاد قسمتی از درس زمین شناسی سال چهارم که درمورد تحولات گذشته بود می افتم وقتی پاراگراف های اخر  درس نوشته بود : هیچ گاه موجودی تا به این حد توازن طبیعی را در سیار زمین به هم نزده بود .از این جمله میترسم بیش از هر چیز دیگری . بشر موجود خطرناکی است . خطرناک .

    *رجوع شود به: زمین شناسی سال چهارم . درس هشتم تحولات گذشته پاراگراف آخر صفحه 106عکس بالا برشی از منبع ذکر شده می باشد .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷

    بیست بهار را دیدم .

    درست مثل روزی که از او پرسیدم "تولدم چه وقتیه؟" در جواب به من گفت وقت گل نی . و من از فرط خوشحالی با خودم میگفتم اردیبهشت وقت شکوفه دادن گل های نی ـه . درست مثل شادی آن روز,  من بعد فهمیدن اینکه نی گل ندارد و اصلا گل نمی دهد به اندازه همان شادی ناراحت شدم . و حالا امروز به وقت  همان رویش گل نی من نوزده ساله شدم . از من می پرسید تبریکی در خود روز بیست و هشتم دریافت کرده ام ؟ می گویم نه . میپرسید حالت خوب است؟ میگوید نه حال جسمم خوب است و نه روح .اما همین الان که یادم افتاد منی که ماه قمری صفر به دنیا امده ام , قطعا اینکه تولدم در دومین روز ماه مبارک و پر برکت رمضان بیفتد برایم با ارزش است . البته بگذارید از هیجده سالگی که تا چند ساعت دیگر تمام میشود نگویم . فقط تا اینجای داستان بدانید که دربین احوالات بدش حال خوب هم بود :)

    * در رابطه با عنوان , درست است که نوزده ساله شده ام اما اگر خود بهاری که به دنیا آمده ام را حساب کنید میشود بیستمین بهاری که من دیدم  ^_^

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷

    دو دل (!)

    پیرو این پست الی باید بگم همین الانم دچار دودلی هستم . اصلن از جایی که یادم میاد این دو دلی تو وجودم بوده . وقتایی که بین انتخاب خودم و دیگران دو دل بودم و نظر دیگران رو مقدم بر نظر خودم می دونستم برای اینکه ازم راضی باشن , شاید دودلی از اونجا سررشته گرفته . شاید از جایی که همین الانم بین انتخاب مادرم و خودم موندم . و خب باید بگم حسش مزخرفه امیدوارم هیچ وقت به طور کامل درک نکنید چون درک کردن عمیق این حس از تجربه کردنش میاد .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب