دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

یک وقت هایی باید برای داشتن چیزی حسرت بخوری , چیزی که آرزوی من باشد ولی برای تو اصلا در حد چیزی نیست که بخواهی به آن فکر کنی! من حسرت چیزی را دارم که برای توی لعنتی چیزی نیست ..

به رویت نیاور حسرت چه چیزی را دارم ..

*عنوان از حافظ

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۸ مرداد ۹۴

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

    مکان : یک روز کاملا ابری  پشت چراغ قرمز در ماشین

    +  می خوام یه چیزی رو بهت بگم ..

    - چی شده؟

    + ..

    - می خواهی منو ول کنی بری؟

    + ا..ام .. فکر نمی کردم تا این حد به یـه یـه نفر اونم یه زن علاقه پیدا کنم ..

    - ...

    " به لب هایش وقتی داشت آن جملات باور نکردنی را می گفت خیره شدم .." [ وقتی اشک ها مجال دیدنت را نمی دهنت باید سر را برگرداند از روی تو , از روی زیبای تو ]

    - لعنتی دیره .. برای گفتن این جمله چند سال دیر کردی ..

    بعد مثل دیوانه ها خندیدم و سرم را روی شیشه ماشین گذاشتم ..

    - لعنتی دیـره برای گفتن این حرف ..خیلی وقت پیش انتظارش رو داشتم ..

    *- دیالوگ های من را با بغض بخوانید ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴

    تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست ..

    +چند وقت پیش به مامان گفتم" اگه یک روزی بلند شدی دیدی موهای من نیست ناراحت نشو ,غصه نخور". گفتم" از یک جایی به بعد دیگه نباید مو داشت دیگه نباید وابسته بود باید بکنی بری ,باید از بهترین چیزت دل بکنی که بتونی از بقیه ی چیز های زندگیت دل بکنی" بعد مامان با همان لحن همیشگی خندید ..اما این بار کمی تلخ خندید و گفت " تو غلط میکنی موهاتو کوتاه کنی " 

    *عنوان از رهی معیری

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴

    آمده ام ای شاه پناهم بده ..

    امام رضا (ع) من را امسال طلبیده درست مثل پارسال . یادت می آید در قطار چه ذوقی کردم ؟ " واگن هشت کوپه هشت " یادت می آید رسیدم مشهد گفتم هوا خوب است کاش باران می بارید! یادت می آید بعد از چند دقیقه , چند ثانیه باران آرامی بارید؟ یادت می آید گفتم دوستت دارم ؟ یادت می آید از سر شوق گریه کردم ؟یادت می آید گفتم از اهو کمترم که ضامن من نمی شوی ؟  یا ضامن اهو یادت می آید؟ آمده ام باز مثل سال گذشته نذر کنم نذری که ضامنش تو باشی و خدا اجابتش کند .. امده ام و چشم دوختم به کرمت ..نا امیدم نکن که خدا می گوید نا امیدی بزرگترین گناه است .. آمده ام یا غریب الغربا 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱۳ مرداد ۹۴

    صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم / تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

    به میم گفتم یادت باشد یک روزی یکی می آید یقه ات را میگیرد بابت اینکه دوستت دارد بابت اینکه دوستش نداری بابت یک چیزای هایی می آید و یقه ات را محکم میگیرد  بعدش تمام احساساتش را جا می گذارد. می آید به تو می گوید تمام احساساتش را تمام بی خوابی ها و تمام آن روزهایی که ذهنش را با خیال تو گذرانده .. می آید تمام این ها را می گوید و بعد می رود . احتمال اینکه عاشقش شوی بعد از شنیدن این حرف ها خیلی زیاد است احتمال اینکه گریه کنی خیلی خیلی زیاد تر احتمال اینکه ناراحت شوی بازهم خیلی خیلی خیلی زیاد تر است اما می دانی ما آدم ها ممکن است بعد از ابراز احساسات به یک نفر بعد از نگه داشتن یک حس دوست داشتن مزخرف یک طرفه به یک نفر و بعد از ابراز آن دیگر عاشق نشویم , یعنی ممکن است آن حس را با گفتن با بیان کردنش نابود کنیم .. به میم گفتم حواست باشد اگر آمد گفت دوستت داشته ولی از الان به بعد دیگر حسی به تو ندارد برو و دیگر آنجا نمان , بیشتر که بمانی یک حس مزخرف تر مثل حس او در تو شکل میگیرد . بعد عاشق کسی میشوی که تا چند لحظه پیش عاشقت بوده ولی دیگر نیست ..همه ی این ها را به میم گفتم  ,چیزی نگفتم ولی دیدم وقتی بلند شد صورتش را برگرداند گوشه ی چشم راستش یه قطره بارید ..

    *عنوان از مولوی 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۲ مرداد ۹۴

    بدون هیچ عنوان خیلی رسمی یا خاص

    من می خواهم برای این "یکی" که نیکولا میگوید جان بدهم ..!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۹ مرداد ۹۴

    این حرف جگرم را می سوزاند ..

     

     نسبت علاقه ام به تو

    رابطه ی مستقیمی دارد با نسبت تنفرم به تو

    بنگر که عشق چه می کند حالت احساس من به تو را ,

    یک ممتنع شده ام !

    "راحنا"

    * اگر دیدین پایان یک پست نوشتم " راحنا " یعنی حرف دل بنده بوده و از مغز من به متن وبلاگ تبدیل شده ..

    * مواظب حرف های دلم باشید .. امانت دار خوبی باشیم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۷ مرداد ۹۴

    5 ماه گذشت ..

     

    امروز پنج مرداد ماه است امروز  پنج ماه از سال 94 گذشته است تقریبا انگار نصف سال را گذراندیم خیلی شوخی شوخی ! کسی باورش می شود؟ من امروز دختری هستم که مهمترین دغدغه اش از دست دادن زمانی است که به بی فایده ترین شکل ممکن آن را تلف میکند ! من دختری هستم که انگار دنیا را با آن عزمت و  وسعت ول کرده است و یقه ی زمان را چسبیده است چون فکر میکند فقط می تواند عقده هایش را سر زمان خالی کند چون زمان تنها چیزی است که تلافی نمی کند ولی نشان می دهد که می توان با خونسری رد شد و طرف مقابل را از این احساس کفری کرد ! درست شبیه حالتی که سر من آورده است! من امروز یک دیوانه ام که فقط حوصله ندارم و کمی تا حدودی دیوانه هستم ..همین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۵ مرداد ۹۴

    گفتی که عاشق خرمالو هستی !

    من همانم , همان دخترکی که میگفتی طعم یک خرمالوی گس میدهی!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۳ مرداد ۹۴

    تو را میبینم , در آخرین تابستان 94

    امروز تو را میبینم . کم کم دارم نزدیک میشم به زمانی که قرار است تو را برای آخرین بار در تابستان ببینم .من دختری هستم شاید در آستانه ی زمانی تلخ در زندگی سخت ,امروز ثبت میشود و یادم می ماند که خوشحالم که زمان دیدارت فرا رسد و ناراحتم که زمان دیدارت به پایان رسد . من دختری هستم که باید در این ساعت مباره کنم با احساس قلبی که دوست داشت بتپد برای کسی که بی اختیار من را وادار به گریستن میکند.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۲۷ تیر ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب