امروز تو را میبینم . کم کم دارم نزدیک میشم به زمانی که قرار است تو را برای آخرین بار در تابستان ببینم .من دختری هستم شاید در آستانه ی زمانی تلخ در زندگی سخت ,امروز ثبت میشود و یادم می ماند که خوشحالم که زمان دیدارت فرا رسد و ناراحتم که زمان دیدارت به پایان رسد . من دختری هستم که باید در این ساعت مباره کنم با احساس قلبی که دوست داشت بتپد برای کسی که بی اختیار من را وادار به گریستن میکند.