و دیگر هیچ

بعضی هایمان از دختر بودن فقط جنسیت مونث بودن را تیک زده ایم و دیگر هیچ ..

  • ۰ | ۰
    • Rahena .
    • سه شنبه ۳ شهریور ۹۴

    شاید قبول کردم با هم در یک بشقاب غذا بخوریم !

    - بیا بریم شام بخوریم 

    + نه معده م درد میکنه تو برو من نمیام 

    - عه یعنی چی ؟ اگه نیای من نمیرم 

    +من نمی تونم تو برو ,شاید بعدا یه چیزی خوردم 

    _ نه من دیگه چیزی نمی خورم 

    + . . .

    چند لحظه بعد 

    - گرسنمـــــــه ..بیا بریم دیگه ..اگه نیای غذا نمی خورم ..

    + نمیتونم به جون خودم نمی تونم چیزی بخورم ..

    - باشه بزار من از گرسنگی بمیرم بعد برو های های گریه کن ..

    + خدا نکنه ..باشه از دست تو ..فقط به شرطی که تو یه بشقاب غذا بخوریم :) باشه ؟!

    - هوم هوم ..قبوله ^_^

    * آنقدر آدم خوش اشتهایی هستم که حاضر نیستم با هیچکس در یک بشقاب غذا بخورم .. البته فعلا هیچکس !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲ شهریور ۹۴

    مرده ای در لباس دختری ..

    وقتی غم سراغم می اید وقتی ناراحت میشوم وقتی عصبانی میشوم میروم سراغ خوراکی ها سراغ غذا ها و تا می توانم می خورم .. تا خرخره می خورم انقدر می خورم که راه بغض ها و غم هایم را با غذا بپوشانم انقدر می خورم تا غضه هایم در گلویم گم بشوند و بروند پایین , این غصه ها هر روز میشوند چربی شکم چربی پهلو چربی بازو چربی هزار کوفت و زهرمار دیگر  و کسی هیچ وقت این را نمی فهمد من غصه هایم را قورت دادم و این غصه ها هستند این غم ها هستند که در من نفوذ کرده اند و من چاق نیستم از سر خوشی اینقدر چاق نشده ام از سر دلخوشی چاق نشده ام .. بعد تو می ایی و از فلان لباس حرف میزنی که باید با کفش هایت ست کنی و از اینکه یک سانت به دور کمرت اضافه شده و دو هفته رژیم سوپ نمی دانم چی گرفته ای ..از هزار تا کوفت و زهر مار حرف میزنی که من یک لحظه حتی فکر نکردم به این که سایز لباسم چند است یا چند سایز اضافه کرده ام .. گاهی وقت ها فکر میکنم مرده ای هستم در لباس دختری ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲ شهریور ۹۴

    به خدا نمی شود ..

    _ دلتنگی را نمی شود کتمان کرد میشود؟ 

    + نه ..

  • ۰ | ۰
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱ شهریور ۹۴

    ادعونی استجب لکم

    دلتنگ شده ام و ناراحت ،یادم می اید پارسال از خدا شکایت کردم به خاطر اینکه حسرت می خورم وقتی میبینم دست رحمتت را میگذاری روی سر دیگران ..وقتی من اینجا چون یتیمی که همه کس او تو باشی چشم انتظار دست رحمت تو هستم و تو نیستی که دستت را بگذاری رو سر من و من لبخند بزنم ..می دانی بدون تو من وجود نخواهم داشت میدانی اگر چشمت را به روی من ببندی نابود میشم ..میدانی اگر زبانم لال نباشی ،نیستم .. خدا جان عزیز دل جانا ‌، من بدن تو هیچم میدانی هیچ ارزشی ندارم؟ می دانی شدیدا منتظرت نشسته ام در این خرابه های دل ویرانه ام میدانی چقدر نذر کرده ام برای برگشتنت میدانی ؟ مگر نمی گویی اگر بگویید خدای گناهکاران دو بار به شما  پاسخ میدهم چون گناهاکاران به جز من کسی را ندارند؟ خودت میدانی بی کسی چه دردی دارد خودت میدانی جز تو کسی را ندارم  که یاورم باشد که عاشقم باشد که همراهم باشد و که اینقدر دوستش داشته باشم ..پس به حرمت همه چیز از تو می خوام بیایی ..من تو را صدا زده ام و می خوام پاسخم بدهی ..همین ..

    منتظر نشسته ام و تسلیم خواسته ات شده ام ..نمی دانم خواسته ات چیست نمی دانم چه چیز را برایم مقدر کرده ای ولی می دانم برای بنده ات چیز بدی نمی خواهی ..میدانی چشم دوخته ام به کرمت چشم دوخته ام و منتظرم حاجت دلم با خواسته ات یکی باشد ..خدای من 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۳۱ مرداد ۹۴

    سیب سرخ من در دو تابستان بعدی مزه خواهد داد ..

    میم از من پرسید دفعه ی بعدی کی قرار است تو را ببینم , ماندم چه بگویم وقتی هنوز مطمئن نیستم می توانم تو را در دو تابستان بعدی ببینم یا نه .. وقتی مطمئن نیستم تو می توانی , تو می آیی و آیا تو می خواهی که بیایی ..؟

    * میگفت باید عاشق باشی تا بفهمی عشق چیست . خندیدم و او نفهمید که من عاشق بودم .. عاشقش بودم 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۳۰ مرداد ۹۴

    لعنتی تو همه چیز می دانی جز عشق؟ جز برق نگاه عشق؟

    گاهی وقت ها یک آدم که سواد خواندن و نوشتن دارد  خیلی بیشتر , بهتر و خوب تر از کسی که دکتری ادبیات دارد شعر می گوید و عاشق میشود . 

    لعنتی تو همه چیز می دانی جز عشق؟ جز برق نگاه عشق؟

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۲۹ مرداد ۹۴

    حالم خوب است اما ..

    یکی از این روزها که کمی حالم جا آمد می آیم و ازهمه ی خاطرات مشهد مینویسم ..از پسرکی که تمام خاطرات از او سررشته میگیرند ..از خاطراتی که شدیدا (!) برایشان احساس دلتنگی میکنم.. الان همچو پسری هستم که از 24 ماه خدمت سربازی اش سالیان سال خاطره دارد :)

    + شرمنده ام ..نظرات را  حتما پاسخ میدم .. به زودی 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۲۹ مرداد ۹۴

    دست به قلم نمیشوم برایت , لعنتی مرا طلسم کرده ای ؟

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۱۹ مرداد ۹۴

    همه خلق را خبر شد غم دل که می‌نهفتم

    میم می گفت" آدم ها میتونن عاشق بشن ولی عاشق ها نمی تونن آدم بشن " 

    گفتم " فکر میکنی من جز کدوم دسته ام ؟"

    گفت" تو یه احمقی که بین دو تا گروه به حساب میای , یه ادمی که عاشق میشه  ولی بعدا نمی تونی دوباره ادم بشه. پس مواظب خودت باش "

    گفتم " تا حالا پیش اومده یه عاشقی ادم بشه؟

    گفت " خب آره ..ولی تو دلتو صابون نزن تو از اون آدم ها نیستی "

    چیزی نگفتم .. میم منو خیلی ضعیف دیده که همچین حرفی میزنه , شایدم اون درست میگه ..من یه ادم ضعیفم .

    * عنوان از سعدی

    با دیدن این عکس نوشته در وبلاگ عارفه جان این عنوان انتخاب شد .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۸ مرداد ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب