و خب ناراحتم ..

دوستم دیشب بهم زنگ زد و بعد از کلی حرف زدن بهم یه چیزی گفت که سخت ناراحت شدم ، دبیرستانی که بودیم تب فیلم دیدن من شروع شده و بود و دوست داشتم که هر فیلمی رو که میبینم یکی باشه که براش تعریف کنم. یادمه اولین فیلمی که دیدم رو براش تعریف کردم ولی اون خوشش نیومد و خب دیگه ادامه ندادم که براش توضیح بدم ؛ به جاش برای "ش" که دوستم بود و هر دو فیلم های مشترکی میدیم ماجرا رو شرح میدادم و با هم بحث میکردیم ،  یادمه شاید یکی دو سال بعدش همین دوست صمیمیم که از اون فیلم بدش اومده بود کلی اصرار کرد که فیلم رو براش دانلود کنم و بهش بدم ، منم با نت مزخرفی که داشتم دست و پا شکسته یه چند قسمتی رو دانلود کردم ولی قبلش گفتم که نت من ضعیفه من این فیلم رو چند سال پیش دیدم و سختمه که دوباره دانلودش کنم و .. ناراحت شد از دستم و دیگه چیزی نگفت ولی بعدا خودش فیلم رو گیر آورد. اون زمان تب فیلم دیدن منم خوابید ، دیگه فیلم نمیدیدم اما بعد از اینکه دوستم فیلمی که دانلود کرده بود رو دید بهم اصرار کرد که یه فیلم قشنگ دیگه هست بیا با هم ببینیم ، از من انکار و از اونم اجبار . تهش اینکه چون ما با هم شریک شدیم دوباره شدت فیلم دیدنمون رفت بالا جوری که اوضاع سخت درس و مدرسه رو با دیدن فیلم میگذروندیم که پرت بشیم از واقعیت. یادمه شاکی بودم از دستش چون من وارد دنیایی شده بودم که دیگه تمومی نداشت ولی خب مثل همیشه بیشترین سهم مقصر بودن رو گردن گرفتم ، حالا دیشب بهم گفت حس میکنه اون دوران دبیرستانی نابود شده چون نمره هاش افت پیدا کرده و بهم گفت که فکر میکنه منم مقصرم گرچه منو بخشیده و میدونه که من از قصد این کار رو نکردم و نمی دونستم که بهش آسیب وارد میشه ولی خب بهم گفت دیگه به کسی فیلم پیشنهاد نده . ناراحت شدم ، خیلی . از اینکه فکر کردم ممکنه واقعا شکست اون و ضعیف شدنش مقصر من باشم ، بهش گفتم به شدتی که تو توی فضای مجازی غرق بودی من نبودم ، خب بودم ولی نه اندازه ی تو ، من می تونستم خودم رو کنترل کنم ، من بارها بهت گفتم که زیاده روی میکنی و در هر صورت ناراحت شدم  ازاینکه یه آدم بگه به خاطر شما زندگیش بد شده .

* استثنائا این پست نظراتش بازه .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۸ اسفند ۹۷

    ... I don't know

     Shoplifters - 2018 *

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۷ اسفند ۹۷

    مادرجان بهارِ سارا

    هر وبلاگی رو با یه عنصر پررنگ که ته ذهنم با دیدن اسمش چشمک میزنه به یاد میارم . جولیک رو با این پست به یاد میارم ، و هر وقت جایی اسم جولیک رو ببینم ناخودآگاه یاد این پستش می افتم . امروز هم وقتی رفتم تیک ستاره ی وبلگش رو با خوندن پست جدیدش خاموش کنم ، گوشه وبلاگ اون قسمت تگ ها " مادرجان بهار" انگار بهم چشمک میزد مثل یه ستاره ی دنباله دار. وارد پست های با این تگ شدم و همه رو خوندم و اشک ریختم ، زار زدم ، اینقدر گریه کردم که صدای خودمو از درون شنیدم اما نفسم تنگ شد ، اشک هام تموم نمیشدن و بغضم با شدت گریه و هق هق هم بند نمی اومد . گریه کردم ، گریه کردم . من واقعا گریه کردم . تک تک پستاش رو از اول خوندم ؛ از همون سه اسفند ۹۲ .. بعدش با هر کدومش یه دور صدام بالاتر رفت یه دور هق هق هام بیشتر شد و یک دور شدت اشک هام بیشتر شد . بعدش خودم رو یادم اومد ، مامانم رو . که وقتی بهم گفتن که این اتفاق افتاده من سعی کردم آرومش کنم ، من هر بار گریه هاش رو به خنده تبدیل میکردم و  تا جایی که بهم اجازه میدادند و حتی فراتر از اون هم پیش رفتم و سعی کردم امیدش باشم  . گریم شدت گرفت چون میترسیدم ، چون من جولیک رو موقع خوندن اون پست زیاد درک نکردم ، نتونستم هضمش کنم . که اون موقع مامانم سالم بود . وقتی داشتم گریه میکردم با همون صدای پر از بغض که که عین خمیازه نمیزاره حرف بزنی گفتم بس کن ، بسه ، این بغض چرا نمیترکه چرا این گریه پایانی نداره ، من نمی خوام مامانم رو از دست بدم و بعدش بازم گریه کردم عین یه بچه ای که گم شده و فکر میکنه ممکنه مامانش دیگه پیداش نکنه . من تنها بود تو خونه ، شاید کمتر از ده دقیقه ی بعد مامان اومد . صدام تغییر کرده بود چشام قرمز شده بود ، منی که اصلا کسی قرمزی چشام از گریه رو ندیده بود ، بهم گفت گریه کردی؟ بهش لبخند زدم و با خوش رویی گفتم نه ! گریه؟! یه چیزی رفته تو چشام ، خارش گرفته . اما بازم ازم پرسید و من دیدم نمیشه ، دیدم پلکم سنگین شده دیدم گونه هام دارن گرم میشن پس دور شدم . اما من الان تا اونجایی که باید درکت میکنم جولیک ، نمی خوام بهت بگم قوی هستی یا چقدر روحیت خوبه یا هرچیز مسخره ی دیگه ای ، من حتی نتونستم برای هر پستی که مربوط به مادر جان بهار بود کامنت بزارم چون کلمات دستام رو بسته بودن. اما می خوام بگم که مامان بهارت فوق العاده س دختر. اون خیلی خوبه ، دوس دارم ببینمش ، بهش بگم که تو شب قبل به خودت قول دادی که فردا صبح حتما میری دیدنش ، که نشد ، که دیر شد ، که شما مادرجان بهار عجله داشتین برای رفتن ، که جولیک الان چندساله که منتظره بعد درست شدن ماکارونی ش ، بیاد دیدنت ، که قول بده اگه گریه ش گرفت فکر نکنی که قراره ترکش کنی . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۶ اسفند ۹۷

    بمون ، زمین گرده .‌.

     میگه شهامت داشته باش و بمون ، حتی اگه تنبیه بشی. شهامت داشته باش و فرار نکن ، حتی اگه بهترین راه فرار کردن بود. بهم گفت بمون و بساز . گفتم من معمار نیستم ،گفت تو از خاکی ؛ خودتو بساز . گفتم درد ، رنج ، من تحمل اینا رو ندارم سختمه ، گفتی مقاوم خودتو بساز که در برابر شدیدترین لرزه ها فرونریزی ؛ میتونی بلرزی یا تکان بخوری ولی فرو نریز.گفتم اگه بد ساختم چی؟ اگه خونه بد شد؟ گفتی باورم داری؟ اگه داری که میگم من هستم ، حتی اگه کج شد ساختمونت درستش میکنم ؛ اگه سست شد محکم نگهش میدارم . گفت فقط بسازش و به حرف هام گوش بده چون کمکت میکنه و به دیگران توجه نکن چون تو رو از سازه ات غافل میکنن چون همین احتمال خطا رو بالا میبره ، چون همین برات خیلی بد میشه . گفت خسته شدی استراحت کن ولی فرار نه . "گفتی زمین گرده محبوبم ، هرجا بری بازم برمیگردی به جایی که بودی ؛ فرار کردن وقت تلفیه ، بمون  .."

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۵ اسفند ۹۷

    یک لبخند بزرگ ^-^

    دور شدن من از اینجا چیزی رو درست نمیکنه . اینجا یه تیکه از خود منه , اینکه میشه کار بیهوده اگه از خودم دور بشم برای پیدا کردن خودم . آدم باید به خودش نزدیک بشه . نزدیک ِ نزدیک . میخوام بازم بنویسم , بیشتر و بهتر . از خودم بنویسم و از درد که قراره منو قوی کنه . آدم خودش رو یک شبه پیدا نمیکنه . پس رفتن فایده ای نداره دختر . اومدم که این پست رو رد کنم :))

    *برای اینکه شرمنده ی کسی نشم کلا قسمت همه ی نظرات رو بستم تا شاید به وقت اواخر "حزیران" بتونم دوباره نظرات رو فعال کنم . شاید هم اگه وقت کردم زودتر قسمت نظرات رو فعال کنم :))

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۴ اسفند ۹۷

    مامانت درست میگه پسر :)

    forrest gump *

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۴ اسفند ۹۷

    ذکر هرروز

    چون دوست دشمن است ، شکایت کجا برم ..؟

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۴ اسفند ۹۷

    لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ

    خدا میگه همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم . این آیه ، چیزهای زیادی درونش پنهان شده اما فهمش و درکش آسونه در عین پیچیدگی که داره . تفسیرهای مختلف و زیادی وجود داره اما حس میکنم هیچ کدوم نتونستن ذره ای از حقیقت این آیه رو به زیبایی خود این آیه بیان کنند. گاهی وقتا خدا به ساده ترین و قابل فهم ترین شکل حرفی که میخواد رو بهمون میگه و لازم نیست به قول دبیر ادبیات لقمه رو دور سرمون بچرخونیم و وارد دهان کنیم فقط کافیه به همون مسیر درست بسنده کنیم که بهترینه . میخوام بگم وقتایی که آیه های خدا رو میشنوم بهشون فکر میکنم و بعدش قبولش میکنم و سعی میکنم در طول روز هایی که پیشرو دارم ازشون استفاده کنم . میدونین خدا قرآن رو طوری قرار داده که همه میتونن بفهمنش و این خیلی خوبه . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۳ اسفند ۹۷

    یازده دقیقه و چهل ثانیه بود.

    یه ویس ضبط کردم از حرف هایی که تو ذهنم بود و نمی تونستم بنویسم ، بعدش برای اینکه خدایی نکرده اشتباهی حذف نشه ، اون ویس رو برای خودم فرستادم . تو قسمت پیام های ذخیره شده ی تلگرام . خیلی با حال بود ؛ اصلا وقتی که دکمه ی شروع ضبط صدا رو زدم یهو همه چی یادم رفت ، حس کردم می خوام جلوی یه جماعت عظیمی سخنرانی کنم ؛ بعدش به خودم اومدم که ای بابا اینی که داری ضبط میکنی فقط برای خودته که به مرور زمان تفکرت و عقایدی که داشتی و نگاهت به زندگی یادت باشه :)) 

    * اسمش رو سیو کردم " ۲ اسفند ۹۷"

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷

    برای بهترین مرد قرن .

    من این مرد رو خیلی دوست دارم ، اون یه ترکیب کامله . و فکر میکنم اگه بهم بگن بهترین آدم این قرن کیه من بی درنگ اون رو معرفی میکنم . 

    پ.ن : ظاهر آدم ها رو بر حسب باطنشون قضاوت نکنید ، تحقیق کنید درباره شون ، جستجو کنید ، بگردید ، اون وقت تازه میفهمید که از اولش هم اجازه ی قضاوت درمورد آدم ها رو نداریم چه برسه به وقتی که اونها رو بشناسیم . می خوام بگم این مرد به روز ترین بود تو عصر خودش و بهترین حتی . اتفاقات الان رو بهش نسبت ندیم ، آشوب های الان جامعه رو نسبت ندیم به قیامی مقدسی که انجام داد . این مرد وظیفش رو انجام داد و رفت به جایی که ازش اومده ، بهمون اعتماد کرد و آینده رو به ما سپرد ، بیاین اعتمادش رو از بین نبریم . اگه می خواین عظمتش رو بدونین درموردش تحقیق کنین ، خوب بشناسیدش و بعدش ببینید که قضاوت کردنش چقدر ظلم بوده در حق خودتون . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب