۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کجای دلم بگذارم این ها را» ثبت شده است

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

مکان : یک روز کاملا ابری  پشت چراغ قرمز در ماشین

+  می خوام یه چیزی رو بهت بگم ..

- چی شده؟

+ ..

- می خواهی منو ول کنی بری؟

+ ا..ام .. فکر نمی کردم تا این حد به یـه یـه نفر اونم یه زن علاقه پیدا کنم ..

- ...

" به لب هایش وقتی داشت آن جملات باور نکردنی را می گفت خیره شدم .." [ وقتی اشک ها مجال دیدنت را نمی دهنت باید سر را برگرداند از روی تو , از روی زیبای تو ]

- لعنتی دیره .. برای گفتن این جمله چند سال دیر کردی ..

بعد مثل دیوانه ها خندیدم و سرم را روی شیشه ماشین گذاشتم ..

- لعنتی دیـره برای گفتن این حرف ..خیلی وقت پیش انتظارش رو داشتم ..

*- دیالوگ های من را با بغض بخوانید ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴

    آمده ام ای شاه پناهم بده ..

    امام رضا (ع) من را امسال طلبیده درست مثل پارسال . یادت می آید در قطار چه ذوقی کردم ؟ " واگن هشت کوپه هشت " یادت می آید رسیدم مشهد گفتم هوا خوب است کاش باران می بارید! یادت می آید بعد از چند دقیقه , چند ثانیه باران آرامی بارید؟ یادت می آید گفتم دوستت دارم ؟ یادت می آید از سر شوق گریه کردم ؟یادت می آید گفتم از اهو کمترم که ضامن من نمی شوی ؟  یا ضامن اهو یادت می آید؟ آمده ام باز مثل سال گذشته نذر کنم نذری که ضامنش تو باشی و خدا اجابتش کند .. امده ام و چشم دوختم به کرمت ..نا امیدم نکن که خدا می گوید نا امیدی بزرگترین گناه است .. آمده ام یا غریب الغربا 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱۳ مرداد ۹۴

    آنجا هفتاد میلیون نفر .اینجا فقط من !

    اگر تمام هفتاد میلیون و خرده ای نفر که جمعیت ایران را تشکیل می دهند بیایند و بگویند تو خوب نیستی بگویند من و تو قرار نیست مالک همدیگر باشیم , من می ایستم جلوی تک تک آن ها و ثابت میکنم به تو که برایم عزیز هستی که برایم مهم هستی ..آن وقت من مالک قلبت  میشوم !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۲۴ تیر ۹۴

    طاقت ندارم از نگاهت دور باشم ..

    همین قدر می دانم که آدم ها به طور کامل بر رویاهای خودشان تسلط دارند و میتواند هر چیزی را که دوست دارند یا علاقه دارند را در خیال خود در رویای خود بسازند . و همین باعث شده یک حد فاصلی میان واقعیت و و نا واقعیت (!) وجود داشته باشد . چند وقتی میشود که وقتی به تو فکر میکنم  در ذهنم کسی را تجسم میکند که بد است بی حوصله بد اخلاق و کسی که انگار غریبه است انگار که فقط چند روزی لباس ظاهری تو را به تن کرده و قرار است بعد برود . قسمت خنده دار ماجرا این است که من نمی توانم تو را در رویا خوب تصور کنم هر کاری میکنم نمی شود انگار که آن حد فاصل  میان این دو – واقعیت و ناواقعیت - دارد از بین می رود . همیشه فکر میکردم خوب است که انسان می تواند گاهی برای فرار از واقعیت های زندگی برای فرار از تکرار روزمرگی ها به خیال به رویا پناه ببرد . رویای هر انسانی  دارایی اوست که بدون بهاء مادی پرداخت شده است بخشی از خوشبختی اوست و من کم کم شاید دارم محروم میشوم  از این نعمت .گریه ام می گیرد اما دارم در مصرفش صرفه جویی میکنم . لعنتی چرا نمی توانم دیگر تو را خوب تصور کنم چرا نمی توانم تصور کنم با خنده می آیی و دستانم را که از عطر خورشت فسنجان معطر شده اند بو میکنی .و شاید یک بار از پشت مو هایم را بوسیده ای طوری که من متوجه نشوم ! من نمی توانم دیگر تصور نکنم که  پشت  ویترین آن مغازه که  کفش های زیبایی داشت منتظر ماندی که من برایت کفشی بخرم به سلیقه ی خودم . و تو شاید به کسری از ثانیه حتی از من چشم بر نداشتی . چرا نمی توانم خیلی چیز های دیگر را تصور کنم؟ چرا باید تصورات من از تو تصورات یک زنی باشد که در آستانه  جدایی از معشوقه خودش است ؟

    * عنوان از غزل  "طاقت " زهرا شعبانی

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۹ تیر ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب