تاری سوی چشمانم به من فهماند که تو هستی ؛  باید سوی چشمانم را به دو دیده‌‌ی چشمانت خیره کنم ولی من این کار را نکردم و به جایش روبه‌رو را نگاه کردم . نزدیک شدیم اما من از تو دور شدم , نزدیکتر شدی اما من دور شدم از تو , من سوار ماشین "ع" و تو پیاده .. نزدیک شدم و نگاهت نکردم نزدیک تر شدم ولی باز هم نگاهت نکردم .."ع" سلامت کرد و تو را با اقا خطاب کرد .باز هم نگاهت نکردم , رد شدیم باز هم نگاهت نکردم .. حالا من احمقی هستم که پشیمانم ، من باید یه روزی جرعت داشته باشم که به چشمانت نگاه کنم لعنتی؟ مگر نه؟ قرار نیست بعد از هر بار دیدنت خودم را بزنم به کوری و خودم را با حیاترین دختر جهان نشان دهم ..قرار نیست جانان ..

* Adele -Hello