۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیر زبان تو مزه دادم ..» ثبت شده است

گروه دوم : رویاهای شیرین قاتل هستند .

رویاها همان قدر که شیرین هستند در واقعیت اما تلخ اند تلخ تر از زهر مار تلخ تر از تلخ ترین چیز های دنیا! رویا ها برای ما حد و مرزی قائل نیستند و همین ویژگی دارد ما را در دنیای واقعی میکشد. به جنون می کشد و این جنون رابطه ی مستقیم دارد با شیرینی رویا. من هر لحظه در رویا با تو هستم ,  صبح ها تو در کنار منی ظهر ها تو در کنار منی عصر ها تو در کنار منی و شب ها هنگام خواب هم تو کنار منی . اما می دانید در واقعیت من حتی اجازه دیدن حضورت را ندارم.

این رویا ها می توانند مثل کلمات قاتل باشند این لعنتی های شیرین و جذاب !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۲۳ مهر ۹۵

    *درست مثل یه شوخی بود

    یعنی بعد ها یک روز می آیم و از او حرف میزنم از اینکه یک روز من را از ته دل خندانده (!) [که بعید میدانم ] یا از اینکه یک شب زیر پتو دستم را محکم گاز زدم که صدای هق هق گریه ام بالا نیاید؟ یعنی حتی در مورد اینکه به حسم به او هیچ اطمینانی نداشتم صحبت میکنم ؟ یا شایدم درمورد اینکه همیشه فکر میکردم او از من متنفر است؟ یا اینکه تقریبا چهار ماه در یک مکان باهم بودیم ولی یک بار هم من او را ندیدم صحبت میکنم ؟ نمی دانم شاید بعدا حرف زدم!

    *وقتی یکهو تو را از پشت دیدم بدون اینکه صورتت را ببینم شناختمت یا اینکه با دیدنت [البته از پشت] رویم را برگرداندم که وانمود کنم ندیدمت و همه چیز عادی است اما برای من همه چیز مثل یه شوخی مسخره بود چون نزدیک بود شب قبل تو را اعتراف کنم احمق!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۲۱ فروردين ۹۵

    انگار جفت چشم هایت فقط مرا می دیدند..

    میدانی من همیشه فکر میکنم تو داری من را زیر نظر میگیری یعنی انگار تمام حواست به من جمع است یعنی انگار همه جا دنبال منی, ولی خب میدانی با عقل جور در نمی آید که تو همه جا دنبال من باشی مگر تو بی کاری؟ دیشب سرم را میچرخاندم که شاید ببینمت ولی نبودی همه جا را با چشمانم دید زدم اما نبودی ..میدانی یک چیز هایی فقط در رویا ها وجود دارند و در واقعیات به هیچ عنوان وجود ندارند مثل حسی که من به تو دارم در رویا و حسی که تو به من داری در واقعیت ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲ اسفند ۹۴

    ?Hello, can you hear me

    تاری سوی چشمانم به من فهماند که تو هستی ؛  باید سوی چشمانم را به دو دیده‌‌ی چشمانت خیره کنم ولی من این کار را نکردم و به جایش روبه‌رو را نگاه کردم . نزدیک شدیم اما من از تو دور شدم , نزدیکتر شدی اما من دور شدم از تو , من سوار ماشین "ع" و تو پیاده .. نزدیک شدم و نگاهت نکردم نزدیک تر شدم ولی باز هم نگاهت نکردم .."ع" سلامت کرد و تو را با اقا خطاب کرد .باز هم نگاهت نکردم , رد شدیم باز هم نگاهت نکردم .. حالا من احمقی هستم که پشیمانم ، من باید یه روزی جرعت داشته باشم که به چشمانت نگاه کنم لعنتی؟ مگر نه؟ قرار نیست بعد از هر بار دیدنت خودم را بزنم به کوری و خودم را با حیاترین دختر جهان نشان دهم ..قرار نیست جانان ..

    * Adele -Hello

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۷ بهمن ۹۴

    شاید قبول کردم با هم در یک بشقاب غذا بخوریم !

    - بیا بریم شام بخوریم 

    + نه معده م درد میکنه تو برو من نمیام 

    - عه یعنی چی ؟ اگه نیای من نمیرم 

    +من نمی تونم تو برو ,شاید بعدا یه چیزی خوردم 

    _ نه من دیگه چیزی نمی خورم 

    + . . .

    چند لحظه بعد 

    - گرسنمـــــــه ..بیا بریم دیگه ..اگه نیای غذا نمی خورم ..

    + نمیتونم به جون خودم نمی تونم چیزی بخورم ..

    - باشه بزار من از گرسنگی بمیرم بعد برو های های گریه کن ..

    + خدا نکنه ..باشه از دست تو ..فقط به شرطی که تو یه بشقاب غذا بخوریم :) باشه ؟!

    - هوم هوم ..قبوله ^_^

    * آنقدر آدم خوش اشتهایی هستم که حاضر نیستم با هیچکس در یک بشقاب غذا بخورم .. البته فعلا هیچکس !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲ شهریور ۹۴

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

    مکان : یک روز کاملا ابری  پشت چراغ قرمز در ماشین

    +  می خوام یه چیزی رو بهت بگم ..

    - چی شده؟

    + ..

    - می خواهی منو ول کنی بری؟

    + ا..ام .. فکر نمی کردم تا این حد به یـه یـه نفر اونم یه زن علاقه پیدا کنم ..

    - ...

    " به لب هایش وقتی داشت آن جملات باور نکردنی را می گفت خیره شدم .." [ وقتی اشک ها مجال دیدنت را نمی دهنت باید سر را برگرداند از روی تو , از روی زیبای تو ]

    - لعنتی دیره .. برای گفتن این جمله چند سال دیر کردی ..

    بعد مثل دیوانه ها خندیدم و سرم را روی شیشه ماشین گذاشتم ..

    - لعنتی دیـره برای گفتن این حرف ..خیلی وقت پیش انتظارش رو داشتم ..

    *- دیالوگ های من را با بغض بخوانید ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴

    تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست ..

    +چند وقت پیش به مامان گفتم" اگه یک روزی بلند شدی دیدی موهای من نیست ناراحت نشو ,غصه نخور". گفتم" از یک جایی به بعد دیگه نباید مو داشت دیگه نباید وابسته بود باید بکنی بری ,باید از بهترین چیزت دل بکنی که بتونی از بقیه ی چیز های زندگیت دل بکنی" بعد مامان با همان لحن همیشگی خندید ..اما این بار کمی تلخ خندید و گفت " تو غلط میکنی موهاتو کوتاه کنی " 

    *عنوان از رهی معیری

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴

    این حرف جگرم را می سوزاند ..

     

     نسبت علاقه ام به تو

    رابطه ی مستقیمی دارد با نسبت تنفرم به تو

    بنگر که عشق چه می کند حالت احساس من به تو را ,

    یک ممتنع شده ام !

    "راحنا"

    * اگر دیدین پایان یک پست نوشتم " راحنا " یعنی حرف دل بنده بوده و از مغز من به متن وبلاگ تبدیل شده ..

    * مواظب حرف های دلم باشید .. امانت دار خوبی باشیم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۷ مرداد ۹۴

    گفتی که عاشق خرمالو هستی !

    من همانم , همان دخترکی که میگفتی طعم یک خرمالوی گس میدهی!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۳ مرداد ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب