امروز وقتی داشتم با کفش هایم سنگفرش های شهر را طی می کردم , وقتی برگ های زرد و نارنجی را زیر پاهایم خورد میکردم به این فکر کردم که امسال انگار پاییز زود تر از هر سال آمده است . به این فکر کردم که قرار نبود اینقدر زود بیاید .. به این فکر کردم  من در زمانی که باید صفت جوانی را به دوش می کشیدم دارم خیلی آرام  , آرام صفت پیری را به دوش میکشم . مثل شهریور که باید صفت گرمای تابستان را به دوش می کشید نه خنکای اول مهرماه را نه پاییز را . اینکه دختری به سن و سال من پیر میشود عجیب نیست , این را می شود در نوع پوشیدن لباس هایم به وضوح دید _ از نظر دیگران ! _, چیزی که دیگران باعث شدند به آن پی ببرم ..چیزی که دیگران مدام آن را به من می گویند " چرا مثل پیرزنا لباس های گل گلی تنت میکنی؟ چقدر تو پیری ! " و به خاطر خیلی چیز های دیگر .. چون موهایم را قبل از هر بار بیرون رفتن حالت  نمی دهم , چون آرایش نمی کنم , چون خودم را لوس نمی کنم , چون چادری هستم ..چون اعتقادات خودم را دارم شده ام یک پیر دختر . چرا؟ چون از نظر دیگران دختر چادری یک پیرزن است . چون ارایش نمی کنم چون بیشتر از انکه به لباس هایم برسم به افکار و رفتار هایم میرسم از نظر دیگران شده ام یک دختر پیر ,یک پیر دختر .. این مردم چرا ادعای خوب بودن و ادعای بهتر بودن میکنند درحالی که نمی دانند آدمی ,آدمیت به لباس و پوشش نیست ..

*ای خدا یکی بیاید این را به همه بگوید .. یکی باید باشد