خیلی خوب میشد اگر می آمدم و از اتفاقات این روزها می نوشتم , اما خب نشد که بشه . خیلی یهویی فشار خون پدربزرگ بالا رفت و بعد افت  قند خون پیدا کرد , قلب او کم کار شد , سنگ کلیه و نمی دانم سنگ مثانه و حتی شاید در آینده عمل برداشتن طحال در صورت نیاز به فاکتور های پدر بزرگ اضافه شد . خب اینها چیز هایی نیستند که بیایی از آن با شور و شوق بنویسی . دو روزی می شود که مهمان خانه ی مادربزگ "مادری" شده ام و آنقدر دارم کار میکنم که خیلی خیلی پشیمانم از امدنم.. البته هر وقت اینجا می آیم پشیمان میشوم و هر بار هم قول میدهم دیگر اصلا اینجا نمانم و  ولی خب دیگه ..!

الان یک سری عزیزان می آیند و می گویند که فلان و بهمان و اینا _ به جزئیات اشاره نمیکنم _ ولی خب نمی دانم یک اخلاق در خاندان مادری من رواج دارد و آن هم این است " کار حرام کردن " یعنی هر کاری برای آنان انجام دهید منکر میشوند و شما را مثل یک حمال بدبخت فلک زده میبینند و فکر میکنند حمالی و انجام دادن کار های " آنان " دقت کنید ! آنان , وظیفه ی شماست ! که خب دعا میکنم هیچ وقت اینجور آدم ها نصیب شما نشود .

* اگر توانستید یک صلوات بفرستید برای سلامتی پدربزرگ عزیزم ..