دوست داشتم باشی و بنویسم تصدقت ، بودنت برایم زندگی را شیرین میکند. ولی نیستی و زندگی مزه‌ی لجن میدهد. دوست داشتم دستت را بگیرم و کل دانشکده را با تو قدم بزنم،  بهت گفته بودم دوست دارم به تو یک گلدان شمعدانی بدهم که هر وقت دلتنگ شدی او را ببویی و  یاد مرا ؛ بودنم را حس کنی؟ تصدقت .. زندگی سخت و نچسب است ولی بودنت قلبم را روشن و دلگرم میکند ولی ..ولی هنوزم نمیدانم کجای این کهکشان به انتظار نشسته ای ..