لیسانسم رو گرفتم و دوباره برای کارشناسی یه رشته دیگه ثبت نام کردم ، یکی از رشته های علوم پایه که امیدوارم طبق چیزی که میگن برای مهاجرت شانس بالایی داشته باشه.در بدترین یا بهترین حالت امیدوارم سه سال و خورده‌ای تمومش کنم :) پلن دارم برا بعدش؟ نمیدونم ، حقیقتا نمیدونم ، فقط امیدم به اینه که بتونم مهاجرت کنم. حس میکنم تو مقطع ارشد و دکتری خیلی جالب و باحال میشه. 

رفتم خوابگاه سه سال پیش خودم ، هزینه و اجاره‌ش و شرایطش نسبت به اون زمان خیلی وحشتناک شده بود و تقریبا داشتم قانع میشدم که ارزشش رو نداره اینهمه سختی. میم بهم گفت بریم فلان خوابگاه که نزدیک دانشگاهه رو ببینیم ، با اینکه قبلا از اونجا خوشم نمی اومد ولی خب مخالفت نکردم چون تیر آخرم بود. رفتیم دیدیم ، شرایطش یکم بهتر بود و اجاره‌ش مناسب بود و حتی به دانشگاه  نزدیک بود.  اتاق‌ها رو دیدیم و من بازم از رو لجبازی تاکید کردم روی اتاقی که فکر میکردم نور داره ولی شماره‌ش رو اشتباه انتخاب کردم ؛ اینو بعدا فهمیدم و واقعا بدجور رو مخم رفت. میتونم بهتون بگم درجه افسردگی و مود بدم رو تا مرز بینهایت برد چون من از خودم از "مطمئنم ، به خودم ایمان دارم" ضربه‌ی بدی خوردم ، بارها و بارها. خلاصه یاد شباهنگ و داستان‌هاش افتادم و امیدوارم پشت این اشتباه یه تجربه‌ی شیرین باشه نه یه چیز تلخ که باعث بشه به خاطرش ترک تحصیل کنم یا از خوابگاه برم ، والا..🙄

دارم به این فکر میکنم که از پسش برمیام دنی؟ نکنه بعد این چند سال درس خوندن بفهمم اصن آدم مهاجرت نیستم و هرچی رشته داشتم پنبه بشه؟ دنی من تو خط زمانی حال زندگی نکردم ؛ من یا اسیر گذشته بودم یا در رویای آینده ، برای همینم همیشه از گذر زمان شوکه شدم چون زمان حال که با ارزش و مهترین دارایی آدمیه رو از دست دادم و همیشه گله داشتم‌ که آخ وقتش گذشته و من کاری نکردم یا آخ کی زمانش برسه و هیچ وقت زمانش نرسیده.‌ دنی به نظرت بهتر نیست به جای فکر کردن به این چند سالی که عین برق و باد گذشته یا فکر کردن به آینده‌ای که ۱۰۰ درصد ناپایداره به الان فکرکنم؟

آخ دنی بهت احتیاج دارم ، کجایی؟