میخواستیم بوفه رو دور بندازیم گفتم شیشه‌ی پشتش رو بدین به من ، بابام اینقدر باهاش بازی کرد و ور رفت باهاش و منم اینقدر گفتم حواست باشه نشکنه که نصفش شکست .. قشنگ حس میکنم قلبم یه ترک بزرگ‌ برداشته و به شدتتتتتتت ناراحتم. اینقدر از دست این مرد عصبانی شدم که نگو🤦🏻‍♀️

پ.ن: سر و تنت سلامت باشه مرد ، بابا.