• چند روز پیش بهم گفت دوسم داری؟ گفتم "نه ، باز کارت گیره که داری میگی دوسم داری؟" پیام داد که "مرسی واقعا و فلان و فلان و فلان‌" گفتم" شوخی کردم آره دوست دارم". ازم پرسید" چقدر؟ چقدر دوسم داری؟" گفتم" مگه ریاضیه که مقدار داشته باشه؟ یعنی مگه دوست داشتن هم مقدار داره؟ " با عدد نمیشه دوست داشتن رو بیان کرد ، همونطور که کلمات نمیتونن ؛ اینا خطاب به اون نبود ، خطاب به خودم بود ، به خودم گفتم. نوشت که" آره دوست داشتن مقدار داره" گفتم" اون دیگه حساب کتابه" در ادامه نوشت که خیالش راحت باشه؟ در جواب حرفش از کلمه تایید استفاده نکردم ، به جاش نوشتم "وا" . .

• دارم فکر میکنم من میدونم دوست داشتن اصلا یعنی چی؟ دوست داشتن واقعا مقدار داره؟ اصلا دوست داشتن ها دسته‌بندی یا رده‌بندی میشن؟ اون واقعا فقط دوست منه یا دوسش هم دارم؟ یا اگر دوسش دارم دوست داشتنش مقدار داره؟ اصلا‌ این مدل دوست داشتن دسته بندی میشه؟ یا اینکه دوست داشتن محدودیت داره؟ رنگ داره؟ بو داره؟ مزه داره؟ به همه چیز شک کردم. به همه چیز.

• چند روزی میشه که مشغول دیدن یه سریال بودم و امشب تموم شد. قسمت های احساسی سریال رو به واقع اشک میریختم ، اینقدر که قشنگ و عمیق درد و رنج ها رو حس میکردم . یه جایی یکی از شخصیت های اصلی سریال از اختلال شخصیت اسکیزوئید رنج میبره.. از اینکه قلبش ، بدنش و رفتارش نشون میده که همسرش رو خیلی دوست داره ولی نمیتونه حس کنه که این عشقه.. نمیدونه دوست داشتن یعنی چی. حس عاشق کسی شدن رو نداره ولی رفتارش این رو به ما نشون میده که همسرش رو دوست داره.. در مواقع آسیب یا ناراحتیِ همسرش ، بدنش واکنشون نشون میده و ناراحت میشه ولی اون نمیدونه این چه حسیه.. یه جاهایی با شخصیت سریال همزاد پنداری میکردم ، با این حجم از عدم احساس. یه جاهایی باهاش گریه کردم‌ یه جاهایی براش گریه کردم‌. اینکه با تمام وجودت کسی رو دوست داشته باشی ولی نتونی حس کنی دوسش داری ، اینکه به دوست داشتن خودت اعتمادی نداشته باشی و ندونی که اسم این حس چیه ..

*صدای رعد و برق میاد ، اومدم ایوان و در حالی که دارم این متن رو مینویسم به صدای رعد و برق هم گوش میدم و با تاری دیدم نور رو مبینم. بارون نیست ولی صدای رعد و برقِ عجیبیه.. غرش آسمون عجیبه ..نوری‌ که میزنه عجیب تره.. به خیال بارون اومدم بیرون و جز صدا و روشن شدن ظلمات ترسناک شب چیز دیگه ای نصیبم نشده.. نمیدونم میترسم یا حس میکنم که میترسم یا فکر میکنم که میترسم یا اینکه چون باید بترسم فکر میکنم‌میترسم ..

** اون دوستِ من که کلی درمورد دوست داشتن پرسید تهش میخواست بدونه حاضرم به جونش قسم بخورم که بشینم باهاش اقازاده رو ببینم یا نه :/ که منم گفتم میدونستم نیت پلید تو همینه : دی ولی من نمیبینم.. بعدا شاید ادامه این بحث رو نوشتم اما فعلا از بس فلاش نور آسمون و صدای غرش و چنگ زدن رو دیدم و شنیدم که حس میکنم باید برم تو خونه وگرنه اسیر یکی از این صداها و تصویر ها میشم :")