اگه دائما در قید بند باشید یا قبلا بوده‌اید باید بگویم که میدانیم چقدر اذیت کننده‌س ؛ مثل اینکه کل روز های زندگی‌تان را لباس های رسمی -مثال واضح تر برای مردان میشود کت و شلوار- به تن کنید و بعد نه جرئت انتخاب لباس های راحت و دل باز (!) را داشته باشید و نه بتوانید از قیافه ی کول و باحال و جنتلمن خودتان دل بکنید .‌ مثال مسخره ای برای در قیدوبند افکار ، رفتار و منش زدم مگر نه؟! خب حالا علت پیش کشیدن این سخنان برای این بود که بگویم من سالهاست خودم را در قید و بند کشیده‌ام . سالهاست دارم از فاصله میلیمتری قیدوبندها حرکت میکنم و گاهی عبور میکنم و دوباره بر میگیردم . سالهاست نه دل ماندن دارم و نه نای رفتن  و من سالهاست که دارم بار عظیمی از خودم را ؛ از خودی که نیستم را به دوش میکشم‌. امروز وقتی لبخندت/شاید هم خندیدنت را دیدم دلم لرزید ، دوست داشتم از تمام این خط های میلیمتری عبور کنم ، دوست داشتم ؛ دوست داشتن برای من راحت‌ترین کار ممکن بود و ابراز آن و نشان دادن آن از این کار هم راحت تر . میدانستی خندیدنت دل و ایمان میبرد از من؟ و وای به حالم اگر خدا این متن را بخواند ، وای به حالم ..‌ 

میدانی  من سالهاست که با پارامترهای دیگران خودم را سنجیده ام و بارها به این نتیجه رسیده‌ام که "من.به.دردِتو.نمیخورم" و بارها خودم را کنار کشیدم ولی بازهم برگشتم ، میدانی چرا؟! معلوم است! چون دل قانون و منطق سرش نمیشود ، دل پیامبری درس نخوانده‌ و اُمی است که همه چیز را خوب میداند ؛ به طرز شگفت انگیزی همه چیز را به حد کمال و گاها بیشتر میداند . من اما درست است که ایمان کامل و درست و حسابی ندارم ، درست است که گاهی کم می آورم، گاهی شک میکنم  و هزاران قصه‌ی ناگفته‌ی دیگر ..ولی باز هم معتقدم به پیامبر کوچک خودم . باور دارم دوست داشتنت حتی در خفا ، حتی پنهانی ، حتی دور از خودِ من دور از خودِ واقعی من دوست داشتنت مهم ترین عمل صالح من بوده..