امروز دوباره گفت ؛ دوباره تکرار کرد ، چه قدرت عظیمی پشت این جمله س که ذهن منو به خودش مشغول کرده ؟ کی تو وجود من اسیره که با شنیدن این جمله مثل یه تشنه که بهش آب رسیده داره نفس نفس میزنه؟ چه خبره؟ یعنی اینقدر طی این سالها به خودم سخت گرفتم که حالا داره کم کم معلوم میشه ؟! درست تر این حرف میشه اینکه اینقدر با خودم بد رفتاری کردم که حالا  این روح رنج دیدم داره ناله میکنه؟! کجا بودی؟ چرا تا حالا دم نمی زدی؟ وقتایی که لب به اعتراض باز کردم که تو لب بگشایی و حرفی بزنی چرا ساکت موندی ؟ بهم بگو ، حرف بزن باهام ، میخوام اینبار به میل تو زندگی کنم کسی که همیشه باهام بودی در بدترین و بهترین شرایط و نظرم هرچیزی که بود قبول کردی و گفتی باهاتم ، گفتی خدا حواسش به هردوی ما هست ، می خوام بگم که باهام حرف بزن این سکوت هیچ وقت علامت رضایت تو نبوده ، من میدونم . پشت سکوت پنهون نشو ، با کلمات خودتو نشون بده ، باهام حرف بزن .