راستش رو بخواین ته دلم ترسیدم ، اونم خیلی. ولی راهی برای نشان دادن ترسم ندارم . نگرانم ، عصبیم ، ناراحتم ولی راهی ندارم که این ها رو بروز بدم و حس میکنم دارم از درون حل میشم ، انگار دارم توی یه اسید قوی حل میشم . آیا واقعا آینده ای وجود داره؟ آیا چیزی وجود داره که بخاطرش بجنگم؟ چرا میگم جنگیدن؟ چون برای به دست آوردن چیزی تو دنیا که همه بهش چشم دارند و میخوان به دستش بیارند باید جنگید . و جنگیدن روحیه ی سختی میخواد و حتی اینکه باید بلد باشی مبارزه کنی ، اما من باید چی کار کنم؟ بجنگم یا بزرگ منش باشم و ببازم؟ اندوه _ به قول ایرانیان باستان _که هر راهی رو که انتخاب کنم تهش به غم و پشیمانی ختم میشه ..