دیروز حوالی ساعت پنج یا شش بعد از ظهر بود که به تلگرام سری زدم و یک خبر مرا شوکه کرد ، خودکشی شخصی که خیلی عزیز بود یعنی هست یعنی خواهد بود . قبل تر ها درمورد حالش و اینکه افسردگی دارد صحبت کرده بود اما می دانید ما عادت داریم خودمان را پشت لبخند های دروغی پنهان کنیم پشت حال های خوب ساختگی . میگفتند ممکن است زنده بماند . دست به دعا شدم دعا کردم و امید و ایمان ولی فایده ای نداشت .. حالا از دیشب تا به الان دارم به این فکر میکنم که درمان روح ما از جسم مهم تر است از اینکه وقتی جسممان مریض میشود از گفتن ان ترسی نداریم اما چرا در مورد روح مان اینگونه نیستیم؟ چرا؟ میدانید تمام این احظات ارزوی معجزه ای داشتم اما خب معجزه ای رخ نداد . میم می گوید دیوانه ای؟ سالهاست که دیگر معجزه ی زنده شدن ادم های مرده دیگر رخ نمی دهد . می گوید معقول باش و فقط برایش دعا کن که در ارامش باشد . 

وقتی فکر میکنم چقدر تنها بوده و چقدر درد کشیده دوست دارم تمام فاصله ها را طی میکردم ولی یک لحظه برای یک لحظه میدیدمش و ارامش میکردم برای یک لحظه ..