دوست داشتم یک کاری از دستم بربیاید و برایشان انجام دهم اما فعلا هیچ کاری از دستم بر نمی آید به معنای واقعی کلمه . جز اینکه برایتان دعا کنم کاری دیگری از دستم بر نمی آید ، اما می دانید وقتی به یک نقطه ی پایان می رسم و میدانم دیگر هیچ کاری از دستم بر نمی آید رویم را به سوی تو میگیرم و می گویم میدانی بیشتر از این نمی شود و من تمام کاری هایی که میتوانستم را انجام دادم پس بقیه و نتیجه را میسپارم به تو چون واقعا کاری از دستم بر نمی آید ولی تو .. تو را خوب میشناسم استاد تبدیل ناممکن به ممکن و استاد مهربانی و بخشندگی هستی . پس دیگر کاری ندارم و فقط همه چیز را میسپارم دست خودت -  درحالی که ته دلش از آن لبخند های زیبا میزند صحنه را ترک میکنه -