امروز را نشسته بودم و ماه عسل را دیدم مثل تمام روزهایی دیگری که ماه عسل را میدیدم . منتها اولش با خودم گفتم کاش قصه ای که امشب روایت میشود کمی مرا وادار به گریه کند به قول بعضی ها کمی گریه دار باشد . قصه شروع شد و البته روایت و ماجرا چیزی بود که من باور نمی کردم حتی ذهنم به خودش از قبل ها اجازه ی تصور کردن چنین اتفاقاتی را هم نداده بود ..لحظه هایی که پرستو صالحی صحبت میکرد لحظه هایی که اشک میریخت با او گریستم و این درد ها را تجسم کردم و بعد گریستم .. آمدم پایین برای او قضیه را شرح دادم به قسمت حساس که رسیدم بغض کردم و اضافه های بغضم از چشمانم چکید مامان با من گریست , گریست و من گریستم ادامه دادم باز هم گریستم و او همپای من ..

*میدانید گاهی ادم ها را نمی توان حتی صد درصد شناخت گاهی ان ها غم دارند غم های عظیم و دردناک گاهی رخ داد هایی برای آن ها وقوع میدهد که ما نمی توانیم از عهده ی تجسم کردن آن ها بربیاییم .. برای پرستو ی صالحی آروزی بهترینا ها را میکنم. او غم دیده ..و این غمناک است.بیاید قضاوت نکنیم چیزی که دارد ما را به نابودی میکشد ..

** نظرات را باز می گذارم ..برای همیشه شاید !

*** شدیدا بابت اشتباهات تایپی پوزش می خواهم !