۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بابا همان امید زندگیِ من .

پست قبلی دست های باباست . آن خط  "L" مانند هم یادگار دهه ی شصت و روزهای جنگ است ، یادگاری های زیادی دارد ؛ خیلی زیاد . وقت های ناراحتی و عصبانیت بازوهای بابا را چنگ می اندازم و نیشگون میگیرم اینقدری که داد بابا بلند شود و بگوید اون چنگال های پلنگت رو بردار درد میکنه که البته مشاهده میکنید من یه پلنگ ناخون کوتاه هستم :دی دیشب وقتی بابا ناخون هایم را دید گفت: یا بگیرشون یا سوهانشون بزن ، چیه اینقدر کج و کوله . البته قبلش چیز دیگه ای گفت که فعلا خارج از توانمه بخوام توضیح اضافه بدم. گفتم: بلد نیستم میرم سوهان میارم خودت سوهانشون بکش. رفتم گشتم و گشتم اما نبود ، سوهان تو خونه دومم جا مونده بود . گشتم و گشتم فقط همون ناخون گیر رو پیدا کردم ، بهش دادم و اونم بی توجه به دایی و "ط دسته دار" به همون صورت عکس قبل درازکشیده سوهان زد . هر ده تا انگشتمو سوهان زد ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸

    Hopeful

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸

    از ده بهش نه میدم ، چون هنوز زنده ام

    یک جوری در عین بی حسی دارم درد رو احساس میکنم . اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میتونی تحمل کنی ، دوباره اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میشه ت ح م ل کرد . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۹ آذر ۹۸

    بگو شب بخوابه ، من بیدارم ؛ من شبو زنده نگه میدارم .

    ذکر ایام - جانانِ جان ؛ چاووشی

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۷ آذر ۹۸

    #در_شهر

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۷ آذر ۹۸

    وقتی دُردانه نکته سنج میشه و یه چیزی رو به روت میاره 😅

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۶ آذر ۹۸

    اون دختر منم ^___^

    اگه دیدین یه دختری با لباسای توی خونه ، عبا به سر با موهای پفی و عینک دایره ای شکل یک نایلون صمون دستشه و درحالی که چشاش خواب آلوده داره از کنارتون رد میشه بهش سلام کنید ، چون اون منم که صبحی هوس نیمرو با صمون کرده :))))

    *اگر نمیدونید صمون چیه باید بگم سه به هیچ از شما جلوتر هستیم :دی برای اطلاعات بیشتر گوگل کنید .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۵ آذر ۹۸

    بذر امیدی که نابود شد

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۳ آذر ۹۸

    Navo Amor گوش نواز روزهای بی رمقی ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۲ آذر ۹۸

    برای "ز" دختر خوش خنده ای که دیگر مهمان ما نیست .

    نزدیکای ظهر یه خبر بدی رو شنیدم ، خبری که نمیتونستم باور کنم‌ ، خبری که منو خیلی شوکه کرد. ط دسته دار به مامان زنگ زده بود و گفت دیروز عصر که مسیر نود و خورده ای کیلومتر تا مرکز استان رو برای آزمون استخدامی لعنتی رفته بودن موقع برگشت یه تصادف اتفاق افتاده بود ، گفت اولش فکر کرده خواهر خانم "ز" فوت شده ولی صبح که زنگ زده و پرس و جو کرده دیده خود خانم "ز" فوت شده . خانم "ز" مربی باشگاهمون بود . خانم قشنگ و مودب . کسی که با دقت و حوصله و البته لبخند تمام یک ماهی که من باشگاه رفتم هر روز حرکات رو برام توضیح میداد و هر بار که لبخند میزد قشنگ تر میشد . امروز که رفتیم مراسم خاکسپاریش من به جمعیت نگاه میکردم و باور نمیشد اون رفته . به لبخند هاش فکر میکردم به راه رفتنش . به تمام اجزای زیباش . و بعدش فقط فکر میکردم مرگ هیچ وقت برام پذیرفتنی نبوده . ندیدن آدم ها رو میتونم تحمل کنم اما هیچ وقت ندیدنشون رو نه . براش آروم اروم اشک ریختم و از خدا براش طلب بخشش و معرفت کردم با اینکه میدونم خدا حواسش به اون هست و اینقدر خوبه که به دعای من نیازی نداشته باشه ولی بازم میگم خدایا امشب اون دیگه مهمون دائم تو شده . حواست بهش باشه و خواهش میکنم بهش سخت نگیر . به احترام همه ی لبخند هاش و به احترام همه لحظات شاد و خوبی که برای همه ی ما رقم زد و به احترام خودت که بخشنده بودنِ تو اولین صفتی بود که بهمون یاد دادن و اولین صفتی بود که تو خودت رو باهاش توصیف کردی ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۱ آذر ۹۸
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب