دنیا جای عجیبیه .. واقعا جای عجیبیه!
- ۰ نظر
- ۰۴ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۵۳
رها کردن نوعی به دست آوردنه؟ اگر رهات کنم به دستت میارم؟ اگر رهات کردم و از دست رفتی چی؟ اصلا تو رو به دست آوردم که با رها کردنت از دست بدم؟ اصلا ما دو خط موازی هستیم که هیچ وقت بهم نمیرسیم؟ رهات میکنم ، خودم رو رها میکنم ، حسی که به تو دارم ، حسی که ممکنه هیچ وقت تو نسبت بهم نداشتی رو رها میکنم. عشق با ذلیلی و تلاشهایی که به قصد خودنمایی باشه به دست نمیاد. عشق با موقعیت شناسی و انتخاب های درست به دست میاد. اگر خط زمانی و انتخاب های ما بهم نزدیک بودن شاید شانس دوباره ای وجود داشته باشه. دیگه دست از تلاش های مذبوحانه برمیدارم. خداحافظ
یه وقت در گوشم گفت تو میترسی تصویری که ازش تو ذهنت ساختی با واقعیت فرق کنه ، برای همینم همیشه احساساتت رو در نطفه خفه میکنی ؛ تو از واقعیت میترسی . از عدم تطبیق اون چیزی که دوست داری با اون چیزی که واقعا هست. تو دائما فرار میکنی ، تو عاشق تصویر ذهنیای شدی که از آدم ها ساختی و واقعیت مثل یه سیلی سخت تو یه روز برفیه؛ سرد و دردناکه. برای تو عشق ناممکن ترین اتفاقه. دنبالش نگرد ، خاطرش رو نخواه..
تو فکر اینم بشینم درس بخونم. همش به این فکر میکنم که از پسش برمیام یا نه؟ ولی جهنم و ضرر ، منکه نصف بیشتر عمر رو ضرر کردم اینم روش. حداقل حسرتی رو دلم نمیمونه دیگه.
حالا که میخوام موهام رو از ته بزنم خوش حالت شدن ، نرم شدن ، کمتر میریزن و بوی شامپویی که ازشون میاد من رو مست میکنه ؛ ولی میدونی که کور خوندی؟! قرارمون کوتاه کردنت تا حدی بود که شبیه چمن های خیابون بشی :")
بهم میگفت یه وقتایی هنر رها کردن یا از دست دادن یه تلاش سخت و تلخ اما آگاهانه برای حفظ کردن ، برای ساختن و برای رشد دادنه. میگفت بعضی وقت ها برای اینکه حفظش کنی برای اینکه نجاتش بدی باید از دستش بدی ؛ هرچقدر هم که آزارت بده مهم نیست. رهاش کن بره رئیس ؛ رهاش کن چون درد از اینجا به بعد شروع میشه و باید حواست باشه چه طور پیش میری ؛ پارت مهم بازی از نقطهی رها کردن / از دست دادن شروع میشه.
نمیشه تو وبلاگ مثل توییتر و اینستا و تلگرام چند بار در روز پست گذاشت؟ نمیشه عکس به اشتراک گذاشت؟ خب پس چه مرگته که اینجا رو ول کردی؟
قبلنا گفته بودم که بی مخاطب مینویسم ولی ممکنه بعضی از جملاتم مخاطب دار به نظر بیاد. امشب که داشتم وبلاگم رو میخوندم متوجه شدم قبلا به طور واضحی اعتراف نکردم که بعضی از پست ها یه جاهایی تراوشات ذهن خودم بوده ، یه جاهایی یه نقطه از واقعیت نوشتم و اون رو به دنیای خیال بردم و بال پر بهش دادم. اسمش رو بذارین یه اعتراف شب هنگام که یه ذره نبودنم رو جبران کنه :))
*دلم تنگ شده .. ایا رمق نوشتن دوباره رو دارم که برگردم؟ نمیدونم.
یه غمی رو دلمه که بزرگیش به اندازهی یک شکست عشقی میتونه دردناک باشه..