۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

چرت

بهش گفتم که چرت مینویسم. خیلی چرت. اصلا نوشتن کار من نیست. حتی واسه دلخوشی.‌واسه رفع دلتنگی. واسه غر زدن سرخودم. نگام کرد و گفت:" آره . چرت مینویسی. خیلی چرت. چرت هم میگی خیلی چرت. خودت هم که چرتی. دیگه چرت اندر چرت." نگاش کردم . با بهت؟! نه. نگاش کردم. بهم گفت:" تو میدونی من مثل بقیه نیستم که بیام بهت بگم نه دختر تو خوب مینویسی. نه تو کارت خوبه! نه.. خیلی بد مینویسی. چرت مینویسی. چرت و پرت مینویسی. چون خودت مینویسی چرته. چون از خودت مینویسی چرته." از اون نیمچه لبخندهای گوشه لبی زدم و گفتم :"آره. چرت مینویسم."

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۹

    به ستوه آمدن

    چیشده که خجالت میکشم بیام از دردهام بگم با اینکه همش دارم از درد مینویسم؟ اصلا من که این همه نوشتم ، چه طور روم میشه بگم خجالت میکشم و دیگه نمی نویسم ازشون؟ واسه قبلیا چرا خجالت نکشیدم..

    دلم میخواد همه‌ی ‌‌‌‌اون هشت قرص سبز رنگ خوشگل رو بخورم که اروم بشم ، که ذهنم ، که قلبم ، که نفسم به ستوه نیاد ولی میدونم فایده ای نداره . کی با یه مشت قرص حالش خوب شده که حال من خوب بشه؟ 

    دهخدا میگه به ستوه آمدن یعنی :" به تنگ آمدن . عاجز شدن . ملول گردیدن" 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۹

    بده. خیلی بده.

    بده آدم هر لحظه فکر کنه رسیده ته خط. خیلی بده. بده تا سر حد مرگ به خودش آسیب بزنه ، بده غیرمستقیم خودشو ببره لب پرتگاه. بده فکر کنه از شدت درد و غم بی حس شده. بده که دیگه از مرگ نترسه. بده آرزو کنه کاش بعد مرگ عدم باشه. کاش مثل خواب که آدم یه جورایی میره به نیستی میره به عدم و پوچی ، کاش مرگ همینجوری بود. بده که خسته باشید. بده که واقعی ترین چهره‌تون این باشه. بده . خیلی بده..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۹

    برای آینده.. برای هزارو چهارصدو خرده ای ..

    "هجران به سر آمد و کام ما به وصال آرام شد"

    سالها بعد اگر خدا به من عنایت کرد ، لطفی کرد و توفیقی داد که من را به وصال تو برساند و ما را به وصال هم ، که من از برای تو شوم و تو از برای من ، که توانستیم مدت طولانی بدون شرمساری به همدیگر چشم بدوزیم ، که با یکدیگر خاطرات زیادی بسازیم ، که تمام وعده های غذایی‌مان را با هم بخوریم ، که خلاصه شریک همدیگر باشیم در خوشی و ناخوشی ؛ دوست دارم در اولین صبح روز وصال ، وقتی خواب بودی ، وقتی در خواب  عزیز صبحگاهی بود عکسی به یادگار از تو بگیرم . دوست دارم وقتی صورتت رو به من است و در حالی که خوابیده ‌ای تصویری را از تو ثبت کنم ، همچون فاتحان اورست! اما بین خودمان باشد ، تو فراتر  و با عظمت تر از اورست هستی ، با ارزش تر از همه‌ی دارایی من ، بهتر از تمام دنیا،  بهتر از همه‌ی جهان . تو برای من نشانی از حقیقی ترین و بهترین شکل عشق یعنی معبودم هستی . تو برای من هدیه‌ای از طرف حقیقی ترین معشوق‌ من هستی.

    از بحث دور نشویم . خواستم بگویم وقتی به اولین تصویری که از تو ثبت کردم فکر میکنم به یاد "ط" می افتم. کسی که سنگ صبور من بوده و هست. می خواهم اولین شادی‌م را با او سهیم شوم‌. اولین وجد از حضور تو ، از وجود تو ، میخواهم زیبا ترین و عزیز ترین شادی خودم را با او سهیم شوم . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۲۵ مرداد ۹۹

    عیدتون مبارک :*

    دوست داشتم بعد اسمم "سادات" بیاد . دوست داشتم سیده باشم که بعدش ایام عید ، بچه ها دورم جمع بشن و بگن عیدی میخوایم ، که من لبخند بزنم و بگم اوه اوه تعدادتون زیاده و من دوست دارم به جای پول بهتون نخود و کشمش بدم :دی بعدش یواشکی هزارتومانی های تا نخورده که چند ساعت پیش تازه لای قرآن ساکن شده بودن رو خیلی یهویی بهشون عیدی بدم (دیگه توان ما همینقدره😄 تعداد بچه ها زیاده)  

    شاید واسه خاطر همینه که سیده نشدم ، چون خسیسم؟ البته که نه من فقط هیچ حقوقی ندارم‌. چون هیچ کاری ندارم که بخوام حقوق داشته باشم. عجیب و غریب شدم امشب ، از هر دری سخنی گفتم . به حساب اینکه تو یه دوره زنانه هستم و اینکه pms هستم هم میشه گذاشت .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۸ مرداد ۹۹
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب