وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۲۷
  • Rahena .

چرا نوک تفنگ شما طرف ماست؟ چرا طرف خودی؟ یعنی بعد این همه سال هنوز خودی رو از ناخودی تشخیص نمیدین؟ یعنی با این همه ادعا شدین مثال همون " پز عالی و جیب خالی؟" یعنی هیچی به هیچی؟ خسته شدم اینقدر از یه طبل توخالی دفاع کردم ، از یه چیز تهی دفاع کردم ، از اندک حقیقت آغشته که نه غرق شده در دروغ . خسته شدم از دروغ همه ، از دروغ شما ، از دروغ دشمن. کجا حقیقت رو میفروشن؟ کجا میشه حقیقت رو پیدا کرد؟ بهای دروغ چیه؟ الان میفهمم ، بهای دروغ خیلی سنگینه ، حتی سنگین تر از دردِ حقیقته .

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۷
  • Rahena .

من یه گارد خاصی نسبت به امتحان بعضی تجربه ها ، مثل امتحان کردن طعم های مختلف بستنی یا خوردن غذا های جدید ، خرید خوراکی های مختلف ، گوش کردن به اهنگ خواننده های جدید و الی آخر ..حالا که میشه گفت از همون فصل اول عصر جدید شروین حاجی آقاپور رو میشناسم باید بگم جنس صداش ، سبک خوندنش ، نوع متفاوت اهنگسازیش و صد البته خود گوگولیش باعث شده من نسبت به این شخص گارد خودم رو بیارم پایین :)

من این اهنگ رو دوست دارم ، نمیدونم ترکیب این دو نوع صدا و سبک خواندن براتون جالب بوده یا نه ، به هرحال همکاری خوبی بوده و من قسمت هایی که شروین خونده رو طور دیگه ای دوست میدارم . بقیه ی اهنگ هاش هم خیلی قشنگه ، گوش کنید و لذت ببرید : )) 

#گوش‌کنیم دریافت

*حق کپی رایت : shervinhimself@

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۷:۰۲
  • Rahena .

شده اینقدر دلتان تنگ بگیرد که حس کنید دیگر امانی باقی نمانده باشد برایتان؟ نمیدانم ، سخت دلگیر شده‌ام . سخت از خودم دلگیر شده‌ام و سخت دارم تمام زخم ها را با آثارشان با جزئیات دردهایشان به یاد می آورم ، یک جور خود آزاری محسوب میشود این کار ؛ مگرنه؟! دلم معجزه .. نه ، پشیمان شدم دلم معجزه نمیخواهد . دلم میخواهد بلند شم و دیگر خودم را شرمنده نبینم ، دیگر مغموم نبینم . دلم سخت تنگ است ولی معجزه .. ته دلم ، گوشه ی آن بطن راست یک معجزه ی کوچک میخواهد . یک نیروی محرکه ی کافی ، یک چیزی شبیه عشق که معجزه میکند که نیروی محرکه است.

خدایا همچنان تو هستی و می نگری ، همان گونه که پیش از این بودی و همان طور که پس از من نیز هستی . خدایا میان این فرصت اندک میان این نگاه قبل و بعد ؛ مرا بنگر ؛ خواسته ام را ، نیازم را ، دل تنگی ام را ، غم زده گی ام را ، نحیف بودنم را ، حقیر بودنم را ، ناتوانی ام را ، کم صبری ام را ، اضطرابم را ، فراق جدایی ام را ، گریه های بی امانم را ، سجده های طولانی ام را ، دعاهای ربنایم را ، چشمان استیصالم را ، امیدم را ، چشم امیدم به تو را ، امیدم را ، امیدم را و امیدم را ..

فراغ: اسودگی

فراق: جدایی

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۴
  • Rahena .

کاش حال خراب مثل لباس کثیف بود ، میدونستی که تهش با شستن خوب میشه .‌ کاش میشد مثل موهای چرب که هرروز به خاطرش میریم حموم کاش میشد این حال بد رو با حموم رفتن ، با شستنش از بین برد . چیه این آدمیزاد ، چقدر عجیبه وغریبه‌.‌ چقدر عجیبه از حالی که دم به دقیقه تغییر میکنه و چقدر غریبه ، تو جایی که زندگی میکنه ، با کسایی که زندگی میکنه و حتی گاهی با خودش ، چقدر غریبه . 

دوست داشتم مینوشتم از چیزای باحال و حال خوب کن ولی نیست .چیزای خوبی وجود نداره ، حداقل فعلا نیست و من فعلا ندیدم‌. به صبح رساندن شب و به شب رساندن روز چیز جالبی نیست .نمیدونم ، نمیدونم ..حداقلش میدونم دلیل تو از خلقت ما این نبود ؛ این بیهودگی و عبث بودن این روزها نبود . این آدم کشی ، روح کشی اطرافیان نبود . خلق ما فقط به خاطر اینکه بهانه ی کشتن توسط اطرافیان باشیم  نبود . ذبح روح توسط دیگران نبود .. نبود .

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۲۹
  • Rahena .

دیشب میان تمام حس و حال های مختلف ؛ وقتی که داشتم به تو فکر میکردم دیدم باید دوباره تو را رها کنم ، درست مثل کاری که چند سال قبل انجام دادم . نخ لباس کاموایی را از یک جایی بریدم و گره زدم که دیگر وسوسه ی کشیدن زیر و بم آن رج ها به سرم نزند . حتی آن لباس کاموایی را انداختم ته یکی از کمدهای تاریک اتاق که سراغش نروم . سه سال پیش که دوباره حرف از تو شد خودم را زدم به کوچه ی علی چپ . میدانی دیگر کجاست؟ مگرنه؟! داشتم میگفتم؛ خودم را از یاد بردم تو که دیگر هیچ .. چند ماه پیش دیدم لباس از کمد بیرون آمده،  دیدم گره کاموا باز شده ، دیدم دوباره نخ کشیده شده ی کاموا را در دست گرفتم و دارم رج به رج را بهم میزنم . دیدم دوباره من ، خودم را از میان تمام فراموشی های خیال به کوچه ی تو رساندم ..به تو ..

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۴۱
  • Rahena .

  • ۰ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۲۶
  • Rahena .

سال نو ، عید نو ، تولد مامان خوشگله ، تولد خاله کوچیکه ، تولد ننه گرجیه که دیگه نیستش و ان شاءالله تولد دوباره ی من مبارک باشه :))

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۰
  • Rahena .

کجای راهی که این همه سال طی کردم راه درستی وجود داشت؟ کجاش راه درستی بود که باید طی میکردم؟ کجای زندگیم راه درست رو رفتم؟ من استاد انتخاب راه های اشتباهم . اگر راه درستی هم بوده به گند کشیدم .من فرورفتم تو راه غلط . راهی هست برای نجات؟ 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۶
  • Rahena .

برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . میخوام صادق باشم با خودم .. میخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. میخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم میخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببینم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببینم . امیدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون میگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهای بعد ..

  • ۰ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۱۸
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی