شده دلتون بگیره؟
شده اینقدر دلتان تنگ بگیرد که حس کنید دیگر امانی باقی نمانده باشد برایتان؟ نمیدانم ، سخت دلگیر شدهام . سخت از خودم دلگیر شدهام و سخت دارم تمام زخم ها را با آثارشان با جزئیات دردهایشان به یاد می آورم ، یک جور خود آزاری محسوب میشود این کار ؛ مگرنه؟! دلم معجزه .. نه ، پشیمان شدم دلم معجزه نمیخواهد . دلم میخواهد بلند شم و دیگر خودم را شرمنده نبینم ، دیگر مغموم نبینم . دلم سخت تنگ است ولی معجزه .. ته دلم ، گوشه ی آن بطن راست یک معجزه ی کوچک میخواهد . یک نیروی محرکه ی کافی ، یک چیزی شبیه عشق که معجزه میکند که نیروی محرکه است.
خدایا همچنان تو هستی و می نگری ، همان گونه که پیش از این بودی و همان طور که پس از من نیز هستی . خدایا میان این فرصت اندک میان این نگاه قبل و بعد ؛ مرا بنگر ؛ خواسته ام را ، نیازم را ، دل تنگی ام را ، غم زده گی ام را ، نحیف بودنم را ، حقیر بودنم را ، ناتوانی ام را ، کم صبری ام را ، اضطرابم را ، فراق جدایی ام را ، گریه های بی امانم را ، سجده های طولانی ام را ، دعاهای ربنایم را ، چشمان استیصالم را ، امیدم را ، چشم امیدم به تو را ، امیدم را ، امیدم را و امیدم را ..
فراغ: اسودگی
فراق: جدایی
- ۹۹/۰۲/۱۶