وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

این فیلم را ببنید من را دیوانه کرده ..دیوانه و من عاشق کتی شده ام ..

  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۷
  • Rahena .

میدانی من همیشه فکر میکنم تو داری من را زیر نظر میگیری یعنی انگار تمام حواست به من جمع است یعنی انگار همه جا دنبال منی, ولی خب میدانی با عقل جور در نمی آید که تو همه جا دنبال من باشی مگر تو بی کاری؟ دیشب سرم را میچرخاندم که شاید ببینمت ولی نبودی همه جا را با چشمانم دید زدم اما نبودی ..میدانی یک چیز هایی فقط در رویا ها وجود دارند و در واقعیات به هیچ عنوان وجود ندارند مثل حسی که من به تو دارم در رویا و حسی که تو به من داری در واقعیت ..

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۱
  • Rahena .

امروز خوب بود ..باید ثبت بشود در بهمن :)

  • Rahena .

بهمن دارد میرود و من یادم رفته یک ماه از تولد تو گذشته است ..

  • Rahena .

تاری سوی چشمانم به من فهماند که تو هستی ؛  باید سوی چشمانم را به دو دیده‌‌ی چشمانت خیره کنم ولی من این کار را نکردم و به جایش روبه‌رو را نگاه کردم . نزدیک شدیم اما من از تو دور شدم , نزدیکتر شدی اما من دور شدم از تو , من سوار ماشین "ع" و تو پیاده .. نزدیک شدم و نگاهت نکردم نزدیک تر شدم ولی باز هم نگاهت نکردم .."ع" سلامت کرد و تو را با اقا خطاب کرد .باز هم نگاهت نکردم , رد شدیم باز هم نگاهت نکردم .. حالا من احمقی هستم که پشیمانم ، من باید یه روزی جرعت داشته باشم که به چشمانت نگاه کنم لعنتی؟ مگر نه؟ قرار نیست بعد از هر بار دیدنت خودم را بزنم به کوری و خودم را با حیاترین دختر جهان نشان دهم ..قرار نیست جانان ..

* Adele -Hello

  • Rahena .

به آرشیو بهمن نگاه میکنم ..تنبل تر از قبل شده ام . دیگر انگار نای نوشتن ندارم , قرار نبود بهمن اینگونه باشد قرار بود سراسر از احساس باشد مگر نه *بمی جان ؟

* همان بهمن شما همین بمی خودم :)

  • Rahena .

*حافظ

بلند شدم رفتم در یخچال را باز کردم لاک بنفش را در آوردم و انگشتان دست چپم را یکی در میان لاک زدم . بعد از آن فکر کردم یه چیز دیگر کم است , رفتم سراغ لوازم آریشی مامان و رژ لب صورتی را برداشتم و با وسواس خاصی آن را استفاده کردم بعدش مداد چشم  را برداشتم و زیر چشم هایم را با یک خط مسخره دور زدم که البته بیشتر مرا شبیه به زمانی کرده بود که انگار  بعد از آرایش صورتت را شسته ای و بعد میبینی چشمانت چه افتضاحی شده اند ! موهایم را شانه کردم و یک گیره  سر آبی به موهایم زده ام .. حالا احساس میکنم کمی دختر شده ام ..

*یادم باشد باید بیشتر به خودم برسم , آفریده شده ام که لطیف باشم که دختر باشم نه مرد , نه خشن و نه بی روح.


  • Rahena .

آمده ام بگویم چند هفته ی دیگر وقت هست تا یک معجزه رخ بدهد و اگر رخ دهد من ایمان می آورم ..

من ابلهی هستم که جز با دیدن معجزه ایمان نمی آورد ..می شود یکی از اعماق وجودش برای من دعا کند ؟ چرا دعای دیگران برای من گیرا نیست ؟

  • Rahena .

روز های رسیدن به مرگ نزدیک ِ ..

بلند شو باید لباس های جدیدی بپوشی ..بلند شو ..

  • Rahena .

حواست نبود وقتی در اوج گرما من تو را دید میزدم , وقتی که آخرین نفر سوار میشدی و من همیشه قبل از یکی مانده به آخر که تو باشی سوار میشدم! که رد نگاهت دنبال من باشد؟ نه که من احمق ترین بودم و به خاطر تو بود که این دفعه به عنوان اخرین نفر شناخته نمی شدم و تو بدون اتکه بدانی با من مهربان بودی ..

  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی