وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

این روز ها شاید جدی تر و کمی ترسناک تر از قبل به این فکر میکنم که چقدر عقب هستم ، چه راه های طولانی وجود داشتند که من باید طی میکردم اما طی نکردم . چه تعداد کارهایی که میتوانستم انجام دهم و انجام ندادم . حالا کمی بیشتر نگرانم ، کمی بیشتر مستاصل هستم. دخترکی هستم که سه روز دیگر میشود چهار ماه که وارد بیست سالگی شده است. دخترکی که تمام ترسی که قرار بود ذره ذره در کل این سالها تجربه کند را حالا جمع کرده و دارد همه را یکجا استفاده میکند . میدانید کلمات میتواند زیبا باشند ؛ البته که میتواند خیلی هم زشت باشند. خب اینها را خیلی شنیده ام که زندگی مسابقه نیست که قرار نیست زمانبندی برای همه یکی باشد و .. . اما تمام اینها به من دلگرمی میدهند مانند سو سو زدن باریکه ی کوتاه مدت نوری در تاریکی مطلق یک غار یا شاید هم بیابان . اینها همه کدئین هستند و موقتی و تو میدانی وارد دنیا که میشوی ، پایت را که بیرون میگذاری این قضیه ها کمک چندانی به حال تو نمیکنند گرچه حقیقت هستند و سخنانی درست ؛ ولی خب دیگر دنیا همیشه بر پایه دلیل و برهان و منطق نمیچرخد که اگر اینگونه بود نیازی به گفتن اینها نبود . من از رنج خودم میگویم چون من با نام رنج به تازگی آشنا شده ام ، چون همبازی این سالها را نمیشناختم ، چون نمیدانستم رنج ، تمام این سالها بوده و میتواند دردناک تر از این حرف ها هم باشد . کاش بحث مقایسه کردن و این حرف های ساده بود ، من خیلی وقت است که متوقف شده ام در یک برهه ی خاص زمانی و خیلی وقت است که یادم رفته گردش زمین  را و زمان را و زندگی را جایی دورتر خیلی دورتر رها کرده ام..

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۰۶
  • Rahena .

دوست دارم برم کربلا ، در بین الحرمین بنشینم. نوحه لکنت زبان حاج محمود کریمی را بگذارم و بعدش با تمام توانم گریه کنم . آنقدری که دیگر بلند نشوم ، آنقدری که دیگر مرا همان جا دفن کنند . کافیست نوحه ؛ که نه ، به نظرم باید بگویم روضه ، کافیست روضه پخش شود و منی که به دلِ سنگ بودن معروف بودم بین این جماعت چون طفلی گریه کنم . همینقدر می گویم که گوش کنید ، لینک دانلود همین پایین است 

دریافت

*عنوان نوحه لکنت زبان - حاج محمود کربمی

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۵
  • Rahena .

کیست‌ این حسین که نامش چشم را تر می کند ؟ 

*عنوان زیارت ناحیه مقدسه 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۵۳
  • Rahena .

که عالم همه دیوانه ی اوست ..

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۴۸
  • Rahena .

میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب الزمان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم بود برم مسجد صاحب الزمان(عج) مشکل گشا رو بین آدم ها قسمت کنم. تو راه ترسیدم ، لرزیدم که نکنه پا پس بکشم نکنه نتونم ، نکنه کم بیارم ، نکنه نشه. یادم اومدم توسل کردم. یادم اومد خدا هست پس ترس دیگه چیه؟ ترس برای چیه؟ و بعدش دلم آروم شد . 

* محرم شروع شده و من هنوز قسمتم نشده برم جایی که با روضه هاش دریای پشت سد رو خالی کنم ، که به یاد بیارم عظمت آقامون حسین(ع) رو. شما اگه قسمتتون شده برین و من رو هم یادتون باشه رفقا ..

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۷
  • Rahena .

charmin.plus@

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۸
  • Rahena .

دارم به کوچ کردن فکر میکنم ، اول از شهر کوچکی که در آن زندگی میکنم و بعدش از آن شهر به شهری دیگر و شاید سالهای بعدش به کشوری دیگر . دارم تقلا میکنم ، بدون هیچ صدایی یا حتی تصویری . آدم ها اگر چیزی را نبینند گمان میکنند که وجود ندارد؟ خب اگر به این صورت است هم خوش به حالم و هم بد .

وقتی درباره ی دلتنگ بودن یا نبودن با "ف" جدل میکردم گفت یک چیزهایی را آدم فقط باید تجربه کند ، لمس کند و بهترین وجه ممکن آن اتفاق را در آغوش بگیرد که حس واقعی آن را درک کند . حالا من نشسته ام و به پازل های چندین هزار تکه ی خدا نگاه میکنم و میگویم میدانم که در هر تکه چه نقشی هایی که نهفته است و چه نگارهایی که پنهان است ولی میدانی دل خوش کرده ام به تو که خود صاحب عزمت و کرامتی که اگر یک جایی تکه ای گم شد دلیلی دارد ، که اگر در این بین گم شدم مرا باز بیابی که اگر خوشحال شدم مرا محکمتر بگیری . به خودم میگویم جدی ترین و عجیب ترین و سخت ترین تصمیم زندگی ات را گرفته ای . باید خودت را اماده کنی ، طوفان طاقت فرسا و طولانی در پیش داری که باید یاد بگیری طوفان ناخدا را انتخاب میکند ؛ تعین میکند و تعلیم میدهد ، وگرنه دریای آرام را همه ناخدای راه بلدند . به سین گفتم سر نمازت یادت نرود مرا دعا کنی که درمانده ام که خسته ام که تنها امیدم خداست که کمکم کند عوض نشوم یعنی عوضی نشوم که راه مستقیمش همان که موقع نماز میگویم ' اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ'  را به من نشان دهد .

عنوان [شاید بهشت - شروین] 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۴۹
  • Rahena .

تو اگه بی من بهتری  /  ترجیح میدم بری  /  ولی قبل رفتنت  /  بیا دستمو بگیر  

 من قول میدم بهت  /  یه جا شاید بهشت  /  ما بازم باهمیم

[شاید بهشت - شروین]

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۱۸
  • Rahena .

ط دسته دار گفت فردا حدودا ده و نیم یازده میاد دنبالم که بریم باشگاه . چه باشگاهی؟ نه درستش کلاس رقصه ؛ میخوایم بریم زومبا . من تا حالا زومبا رقصیدم؟ نه! استرس دارم؟ اره صد البته :/  حوصله چی؟ حوصله دارم؟ خیر بازم معلومه که نه ولی دیگه چه کنم گفتم بریم ببینیم چی میشه :|

  • ۰ نظر
  • ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۰
  • Rahena .

° بهم میگفت" تو میگی روحم ، خودم و تمام وجودم با توئه ولی عملت چی؟ پای عمل که میشه چرا حرفت سر از شرق در میاره و عملت سر از غرب؟ " از طرف خدا .

° یه جایی Isak تو اهنگ I'll be waiting میگه * حرفش خیلی غم توشه ، احساسش آشناس ولی دردناکه .

 Please don't let me go] *

[But if you do, then do it slow  

  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۰
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی