امروز دقیقا یک ماه مانده به پایان هیجده سالگی و فکر میکنم باید به تو بگم که دنیا عجیب رو دور تندی !
لعنتی من هنوز هضم نکردم هیجده ساله شدم حالا میشم نوزده؟
- ۰ نظر
- ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۸
امروز دقیقا یک ماه مانده به پایان هیجده سالگی و فکر میکنم باید به تو بگم که دنیا عجیب رو دور تندی !
لعنتی من هنوز هضم نکردم هیجده ساله شدم حالا میشم نوزده؟
+ثــابــتــــ
میگفت اگه مسیر درست رو پیش بگیری تهش من ایستادم و منتظرت میمونم تا وقتی رسیدی تو رو با تمام خستگی تو آغوش بکشم . بهم گفت مگه راه درست رو نمی دونی؟ مگه بهت نقشه ندادم؟ مگه بهت امکانات ندادم؟ تمام چیزی که خواستی برات فراهم شده برای مسیرت و حالا دارم میگم این راه رو طی کن من انتهای راه به انتظار تو هستم . نگاش کردم گفتم : میدونم . همه چیز رو میدونم ولی امید دارم؟ ندارم؟ باور دارم ؟ ندارم ؟ نمی دونم . یک چیزی کمه.. چیزی که باعث بشه من به سمتت قدم بردارم . با تمام قدرت بهم گفت من ازت نا امید نمیشم حتی اگه ازم نا امید بشی! باورت دارم برای همیشه حتی اگه خودت رو هم باور نداشته باشی. و از بابت من مطمئن باش چون یک تکه از من همیشه با توئه و قسمتی از روح من همیشه مراقب توئه. پس بلند شو چون دنیا برای کسی صبر نکرده . اگه برای تو زمان مهمه بلند شو دوس ندارم وقتی رسیدی بیشتر از خوشحالی ناراحت این باشه که چرا زودتر حرکت نکردی و زمانت رو از دست دادی. سرم رو تکون دادم و گفتم وقتی این حرف ها رو میشنوم امیدم به بیشترین حد ممکن میرسه و باور پیدا میکنم اونجا منتظر منی . پس بلند شدم و با اندک توانی که داشتم راه رفتم . با همون نگاه مهربون بهم گفت وقتی حرکت کنی جلوتر مسیرت یه جاهایی استراحت کن . مطمئن باش چیزهایی پیدا میشن که بهت کمک کنند انرژیت رو دوباره به دست بیاری. فقط نترس . هر وقت مثل الان خسته شدی یا درمونده صدام بزن . من میام همیشه میام حتی اگه بعد از هر قدمی که برداشتی منو بارها صدا زدی من میام . این منو خسته نمیکنه بلکه خوشحال ترم میکنه چون نشون میده هر لحظه بیاد منی :) بهش لبخند زدم از اون لبخند هایی که چشم هام مثل یه هلال میشن و لبم تبدیل به یه منحنی زیبا میشه ^_^
*دارم حرکت میکنم .. دارم بلند میشم . دارم راه می افتم ..
دروغ با خودش دروغ میاره . پشت سر هم با خودش دروغ میاره . اینقدری که عادی میشه گفتنش , راحت میشه مثل خوردن یک لیوان آب .گفتنش ساده میشه . بیشتر از هرکسی و بهتر از هر آدمی میفهمم معنی این جمله رو و متاسفانه باید بگم وقتی می افتی تو یه باتلاق دست و پا زدن و ابراز ندامت کردن که ای کاش اینجا نمی اومدم و چرا این اتفاق افتاد فقط بهت میفهمونه بیشتر فرو میری . پس باید ساکت و آروم منتظر بمونی تا ببینی تهش چی میشه؟ یا میمری , یا یکی میاد و نجاتت میده . پس صبر کن دختر ..
*یه نشونه س مثل بازی با اعداد .
9 = 1+5+3
7=1-5+3
(97)
این یعنی سالم رو با توجه به این آیه عمل کنم . آیه ای که چند کلمه ش همینجوری منو برد تو فکر . آیه ای که به جز این قسمت " اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ " من حتی نمی دونستم مربوط به چه سوره ای هستش . حواست بهم هست درست مثل همیشه .
سوره بقره آیه 153
کاش میتونستم فرار کنم از این جایی که هستم ، از مردمش ، از کشورش ، از همه چیز . کاش میشد میرفتم جایی که خودم بودم و چیزایی که دوست دارم ، کسایی که دوس دارم . کاش میشد . کاش میتونستم
مثل وقتی که لحظه ی آخر بهت میگه عاشقتم و ازت میپرسه که آخرین امید زندگیش اینه حسی که بهت داره رو تو هم به اون داشته باشی , ازت میخواد بهش جواب بدی که تو هم عاشقشی . ازت یه طناب به ظاهر نازک ولی قدرتمند می خواد ولی تو میمونی جوابش رو چی بدی . تو میمونی و اینده ای مبهم که یا میتونه قشنگ باشه یا ترسناک . بهم میگه وقت زیادی نداره پس تو هم وقت زیادی برای جواب دادن نداری. فکر میکنی به اینکه در ازای عشقش قراره چه چیزایی رو به دست بیاری و چه چیزایی رو قراره از دست بدی. بعدش میبینی نمیشه چرتکه انداخت چون احساسات و عواطف عدد نیستن که حساب بشن و سود و منفعت رو واردشون کرد . نگاش میکنی . نگاش میکنی. تو میدونی حال دلت چیه . قلبت چی میگه ولی نا نداری برای پاسخ دادن پس .. چی کار باید کرد؟ اگه انتخابش کنی باید تا تهش بری . تا آخر زندگیت باید باهاش باشی . و اگر انتخابش نکنی باید با حسرتش تا آخر دنیا زندگی کنی . برای یه آدم عادی انتخاب راحته ولی برای من نه. من میدونم چی میخوام و میدونم قلبم چی میگه ولی چرا نه؟! چرا نمیشه؟! چرا جسمم روحمم رو یاری نمیکنه که زبون باز کنم و بگم قبوله بگم منم حس تو رو دارم و شایدم کمی بیشتر . چرا جسمم سعی میکنه خودشو پنهان کنه؟ تا کی قراره خواسته هام فقط در حد خواسته بمونن ولاغیر؟
*بلندشو .. ایــرونــا یـپـو .. ایــرونــا
نمی دونم مهمه یا نه ولی وقتی به وبم سر میزنم و میبینم به کامنتی که دادم پاسخ داده شده و اعلانش برام میاد ناخودآگاه یه لبخند قشنگ میزنم . یه لبخند ملیح که قشنگه :) آخه بعضی وقتا یادم میرفت که واسه کدوم وب کامنت گذاشتم و این باعث میشد ناراحت بشم T_T
+ هیچ وقت یادم نمیره بعد از اینکه داشتم با خودم فکر میکردم پنج سانتی متر در ثانیه یعنی چی ,در یک لحظه در ابتدا پاسخم رو بگیرم .
ها ها ها خوشحالم اونم خیلی :))
ماه می که تولد من توشه , همون اردیبهشت خودمون ^_^ کلی خبرای خوب توشه خداروشکر . حالم خوبه . به قول جونکی :کنچانا کنچانا :))
بابا حرفای خوبی بهم زد دیشب . شرط و شروط هاش رو آسون تر کرد برام :)) میخوام بشینم درس بخونم ان شاء الله . به قول مامانم گوش شیطون کر :))
و خب دیگه دیگه :) هاهاهاهاهاهاه ^___^
بهار شده ..
هشت روزه که بهار شده ولی از بس تو خونه نشستم نمی دونم فرق بهار با زمستون چیه .
دلم ساکورا می خواد . یه باد آروم . یه روز آفتابی که دونه دونه ابرای سفید قشنگ داره .