وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز دقیقا یک ماه مانده به پایان هیجده سالگی و فکر میکنم باید به تو بگم  که دنیا عجیب رو دور تندی !

لعنتی من هنوز هضم نکردم هیجده ساله شدم حالا میشم نوزده؟

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۸
  • Rahena .

+ثــابــتــــ

میگفت اگه مسیر درست رو پیش بگیری تهش من ایستادم و منتظرت میمونم تا وقتی رسیدی تو رو با تمام خستگی تو آغوش بکشم . بهم گفت مگه راه درست رو نمی دونی؟ مگه بهت نقشه ندادم؟ مگه بهت امکانات ندادم؟ تمام چیزی که خواستی برات فراهم شده برای مسیرت و حالا دارم میگم این راه رو طی کن من انتهای راه به انتظار تو هستم . نگاش کردم گفتم : میدونم . همه چیز رو میدونم ولی امید دارم؟ ندارم؟ باور دارم ؟ ندارم ؟ نمی دونم . یک چیزی کمه.. چیزی که باعث بشه من به سمتت قدم بردارم . با تمام قدرت بهم گفت من ازت نا امید نمیشم حتی اگه ازم نا امید بشی! باورت دارم برای همیشه حتی اگه خودت رو هم باور نداشته باشی. و از بابت من مطمئن باش چون یک تکه از من همیشه با توئه و قسمتی از روح من همیشه مراقب توئه. پس بلند شو چون دنیا برای کسی صبر نکرده . اگه برای تو زمان مهمه بلند شو دوس ندارم وقتی رسیدی بیشتر از خوشحالی ناراحت این باشه که چرا زودتر حرکت نکردی و زمانت رو از دست دادی. سرم رو تکون دادم و گفتم وقتی این حرف ها رو میشنوم امیدم به بیشترین حد ممکن میرسه و باور پیدا میکنم اونجا منتظر منی . پس بلند شدم و با اندک توانی که داشتم راه رفتم . با همون نگاه مهربون بهم گفت وقتی حرکت کنی جلوتر مسیرت یه جاهایی استراحت کن . مطمئن باش چیزهایی پیدا میشن که بهت کمک کنند انرژیت رو دوباره به دست بیاری. فقط نترس . هر وقت مثل الان خسته شدی یا درمونده صدام بزن . من میام همیشه میام حتی اگه بعد از هر قدمی که برداشتی منو بارها صدا زدی من میام . این منو خسته نمیکنه بلکه خوشحال ترم میکنه چون نشون میده هر لحظه بیاد منی :) بهش لبخند زدم از اون لبخند هایی که چشم هام مثل یه هلال میشن و لبم تبدیل به یه منحنی زیبا میشه ^_^

*دارم حرکت میکنم .. دارم بلند میشم . دارم راه می افتم ..

  • ۲ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۵
  • Rahena .

دروغ با خودش دروغ میاره . پشت سر هم با خودش دروغ میاره . اینقدری که عادی میشه گفتنش , راحت میشه مثل خوردن یک لیوان آب .گفتنش ساده میشه . بیشتر از هرکسی و بهتر از هر آدمی میفهمم معنی این جمله رو و متاسفانه باید بگم وقتی می افتی تو یه باتلاق دست و پا زدن و ابراز ندامت کردن که ای کاش اینجا نمی اومدم و چرا این اتفاق افتاد فقط بهت میفهمونه بیشتر فرو میری . پس باید ساکت و آروم  منتظر بمونی تا ببینی تهش چی میشه؟ یا میمری , یا یکی میاد و نجاتت میده . پس صبر کن دختر  ..

*یه نشونه س مثل بازی با اعداد .

9 = 1+5+3

7=1-5+3

(97)

این یعنی  سالم رو با توجه به این آیه عمل کنم . آیه ای که چند کلمه ش همینجوری منو برد تو فکر . آیه ای که به جز این قسمت " اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ " من حتی نمی دونستم مربوط به چه سوره ای هستش . حواست بهم هست درست مثل همیشه .

سوره بقره آیه 153

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۲۶
  • Rahena .

کاش میتونستم فرار کنم از این جایی که هستم ، از مردمش ، از کشورش ، از همه چیز . کاش میشد میرفتم جایی که خودم بودم و چیزایی که دوست دارم ، کسایی که دوس دارم . کاش میشد . کاش میتونستم 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۵۵
  • Rahena .

مثل وقتی که لحظه ی آخر بهت میگه عاشقتم و ازت میپرسه که آخرین امید زندگیش اینه حسی که بهت داره رو تو هم به اون داشته باشی , ازت میخواد بهش جواب بدی که تو هم عاشقشی . ازت یه طناب به ظاهر نازک ولی قدرتمند می خواد ولی تو میمونی جوابش رو چی بدی . تو میمونی و اینده ای مبهم که یا میتونه قشنگ باشه یا ترسناک . بهم میگه وقت زیادی نداره پس تو هم وقت زیادی برای جواب دادن نداری. فکر میکنی به اینکه در ازای عشقش قراره چه چیزایی رو به دست بیاری و چه چیزایی رو قراره از دست بدی. بعدش میبینی نمیشه چرتکه انداخت چون احساسات و عواطف عدد نیستن که حساب بشن و سود و منفعت رو واردشون کرد . نگاش میکنی . نگاش میکنی. تو میدونی حال دلت چیه . قلبت چی میگه ولی نا نداری برای پاسخ دادن پس .. چی کار باید کرد؟ اگه انتخابش کنی باید تا تهش بری . تا آخر زندگیت باید باهاش باشی . و اگر انتخابش نکنی باید با حسرتش تا آخر دنیا زندگی کنی . برای یه آدم عادی انتخاب راحته ولی برای من نه. من میدونم چی میخوام و میدونم قلبم چی میگه ولی چرا نه؟! چرا نمیشه؟! چرا  جسمم روحمم رو یاری نمیکنه که زبون باز کنم و بگم قبوله بگم منم حس تو رو دارم و شایدم کمی بیشتر . چرا جسمم سعی میکنه خودشو پنهان کنه؟ تا کی قراره خواسته هام فقط در حد خواسته بمونن ولاغیر؟

*بلندشو .. ایــرونــا یـپـو .. ایــرونــا

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۲
  • Rahena .

نمی دونم مهمه یا نه ولی وقتی به وبم سر میزنم و میبینم به کامنتی که دادم پاسخ داده شده و اعلانش برام میاد ناخودآگاه یه لبخند قشنگ میزنم . یه لبخند ملیح که قشنگه :) آخه بعضی وقتا یادم میرفت که واسه کدوم وب کامنت گذاشتم و این باعث میشد ناراحت بشم T_T

+ هیچ وقت یادم نمیره بعد از اینکه داشتم با خودم فکر میکردم پنج سانتی متر در ثانیه یعنی چی ,در یک لحظه در ابتدا پاسخم رو بگیرم .

*5Centimeters Per Second

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۳
  • Rahena .

مسئله اینجا بود که می دونست غیر ممکنه ولی می خواست انجامش بده ..

فقط نخواه ..! فقط انجامش بده ..!مثه یه بچه ی لجباز و سمج ..

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۰
  • Rahena .

May

ها ها ها خوشحالم اونم خیلی :))

ماه می که تولد من توشه , همون اردیبهشت خودمون ^_^ کلی خبرای خوب توشه خداروشکر . حالم خوبه . به قول جونکی :کنچانا کنچانا :))

بابا حرفای خوبی بهم زد دیشب . شرط و شروط هاش رو آسون تر کرد برام :)) میخوام بشینم درس بخونم ان شاء الله . به قول مامانم گوش شیطون کر :))

و خب دیگه دیگه :) هاهاهاهاهاهاه ^___^

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۳۹
  • Rahena .

بهار شده ..

هشت روزه که بهار شده ولی از بس تو خونه نشستم نمی دونم فرق بهار با زمستون چیه .

دلم ساکورا می خواد . یه باد آروم . یه روز آفتابی که دونه دونه ابرای سفید قشنگ داره .

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۱۸
  • Rahena .

مشکل اینجاس که نه میشه جا زد و نه ادامه داد.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۳
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی