وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

گاهی وقت ها بین یک دو راهی در زندگی قرار میگیریم دو راهی که ممکن است از نظر ما خیلی مهم و تاثیر گذار باشد اما از نظر دیگران  حتی دو راهی به حساب نمی آید . خب در حال حاضر من بین یک دو راهی گیر کرده ام که می دانم از نظر دیگران حتی ممکن است جز دو راهی به حساب نیاید . . لذا خواهشمندم از تمامی دوستانی که حتی اولین بار است این وبلاگ را می خوانند نظر بدهند و من را یاری کنند . عاجزانه خواهشمندم که من رو یاری کنید ..متشکرم

خب قصه از این قرار است که من بعد از پنج سال قرار است دستی در جیب مبارک کنم  و یک موبایل جدید و خوب بخرم اما مهمترین  فاکتور من برای خریدن موبایل همین دوربین موبایل است . و یعنی میشود گفت 70 در صد تصمیم  خرید من برای موبایل همین دوربین موبایل است . خب با توجه به اینکه بنده 5 سال است (!) دقت کنید 5 سال است ! موبایل نخریده ام پدر جان قصد دارند کمی برای بنده خرج کنند و یک موبایل خیلی خوب خریداری کنند که بازم با توجه به خوش اشتها بودن بنده قصد دارم یک ایفون 6 بخرم اما بین دو راهی مانده ام اینجا مطرح میشود که به نظر شما آیا آیفون  بگیرم که خوبه و این همه از دوربین با کیفیت ان حرف میزنند یا یک موبایل زیر یک میلیونی بگیرم ولی بقیه ی پول را بدهم یک دوربین کانن یا نیکون بگیرم ؟

*به جان خوندم جز قشر متوسط جامعه به زور حساب میشوم ,پولدار هم نیستم که بیایم پز بدهم من رفتم آیفون اپل گرفتم . نه . اصلا این طور نیست ..تازه باورتان نمی شود برای پول  خرید همین موبایل ایفون یک وام گرفتم ؟ خب می دانم باورتان نمی شود ولی خواهشمندم باورتان بشود .. همین دیگر عرضی نیست فقط نظر بدهید خیلی ممنون ..

 

**الان یه عده ی دیگر می ایند می گویند چه قدر این دیوانه است که کلی پول میدهد و وام میگیرد برای یک موبایل بهتر است پولش را بدهد به کتاب و بخواند تا فرهنگ خودش را کمی بالا ببرد . خب باید به این دسته از عزیزان گفت که برای کسی که 5 سال است یک گوشه ساده دارد خریدن یک گوشی با این قیمت نباید خیلی تعجب برانگیز باشد و اینکه بنده کتاب می خوانم وخیلی هم علاقه دارم ولی خب مادر بنده از کتاب تنفر دارند بنابراین خیلی کم کتاب می خرم و بیشتر  کتاب های   PDF   را می خوانم  ..

  • ۷ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۲
  • Rahena .

بعضی هایمان از دختر بودن فقط جنسیت مونث بودن را تیک زده ایم و دیگر هیچ ..

  • ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۱۸
  • Rahena .

- بیا بریم شام بخوریم 

+ نه معده م درد میکنه تو برو من نمیام 

- عه یعنی چی ؟ اگه نیای من نمیرم 

+من نمی تونم تو برو ,شاید بعدا یه چیزی خوردم 

_ نه من دیگه چیزی نمی خورم 

+ . . .

چند لحظه بعد 

- گرسنمـــــــه ..بیا بریم دیگه ..اگه نیای غذا نمی خورم ..

+ نمیتونم به جون خودم نمی تونم چیزی بخورم ..

- باشه بزار من از گرسنگی بمیرم بعد برو های های گریه کن ..

+ خدا نکنه ..باشه از دست تو ..فقط به شرطی که تو یه بشقاب غذا بخوریم :) باشه ؟!

- هوم هوم ..قبوله ^_^

* آنقدر آدم خوش اشتهایی هستم که حاضر نیستم با هیچکس در یک بشقاب غذا بخورم .. البته فعلا هیچکس !

  • ۶ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۸
  • Rahena .

وقتی غم سراغم می اید وقتی ناراحت میشوم وقتی عصبانی میشوم میروم سراغ خوراکی ها سراغ غذا ها و تا می توانم می خورم .. تا خرخره می خورم انقدر می خورم که راه بغض ها و غم هایم را با غذا بپوشانم انقدر می خورم تا غضه هایم در گلویم گم بشوند و بروند پایین , این غصه ها هر روز میشوند چربی شکم چربی پهلو چربی بازو چربی هزار کوفت و زهرمار دیگر  و کسی هیچ وقت این را نمی فهمد من غصه هایم را قورت دادم و این غصه ها هستند این غم ها هستند که در من نفوذ کرده اند و من چاق نیستم از سر خوشی اینقدر چاق نشده ام از سر دلخوشی چاق نشده ام .. بعد تو می ایی و از فلان لباس حرف میزنی که باید با کفش هایت ست کنی و از اینکه یک سانت به دور کمرت اضافه شده و دو هفته رژیم سوپ نمی دانم چی گرفته ای ..از هزار تا کوفت و زهر مار حرف میزنی که من یک لحظه حتی فکر نکردم به این که سایز لباسم چند است یا چند سایز اضافه کرده ام .. گاهی وقت ها فکر میکنم مرده ای هستم در لباس دختری ..

  • ۶ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۲
  • Rahena .

_ دلتنگی را نمی شود کتمان کرد میشود؟ 

+ نه ..

  • ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۷
  • Rahena .

دلتنگ شده ام و ناراحت ،یادم می اید پارسال از خدا شکایت کردم به خاطر اینکه حسرت می خورم وقتی میبینم دست رحمتت را میگذاری روی سر دیگران ..وقتی من اینجا چون یتیمی که همه کس او تو باشی چشم انتظار دست رحمت تو هستم و تو نیستی که دستت را بگذاری رو سر من و من لبخند بزنم ..می دانی بدون تو من وجود نخواهم داشت میدانی اگر چشمت را به روی من ببندی نابود میشم ..میدانی اگر زبانم لال نباشی ،نیستم .. خدا جان عزیز دل جانا ‌، من بدن تو هیچم میدانی هیچ ارزشی ندارم؟ می دانی شدیدا منتظرت نشسته ام در این خرابه های دل ویرانه ام میدانی چقدر نذر کرده ام برای برگشتنت میدانی ؟ مگر نمی گویی اگر بگویید خدای گناهکاران دو بار به شما  پاسخ میدهم چون گناهاکاران به جز من کسی را ندارند؟ خودت میدانی بی کسی چه دردی دارد خودت میدانی جز تو کسی را ندارم  که یاورم باشد که عاشقم باشد که همراهم باشد و که اینقدر دوستش داشته باشم ..پس به حرمت همه چیز از تو می خوام بیایی ..من تو را صدا زده ام و می خوام پاسخم بدهی ..همین ..

منتظر نشسته ام و تسلیم خواسته ات شده ام ..نمی دانم خواسته ات چیست نمی دانم چه چیز را برایم مقدر کرده ای ولی می دانم برای بنده ات چیز بدی نمی خواهی ..میدانی چشم دوخته ام به کرمت چشم دوخته ام و منتظرم حاجت دلم با خواسته ات یکی باشد ..خدای من 

  • Rahena .

میم از من پرسید دفعه ی بعدی کی قرار است تو را ببینم , ماندم چه بگویم وقتی هنوز مطمئن نیستم می توانم تو را در دو تابستان بعدی ببینم یا نه .. وقتی مطمئن نیستم تو می توانی , تو می آیی و آیا تو می خواهی که بیایی ..؟

* میگفت باید عاشق باشی تا بفهمی عشق چیست . خندیدم و او نفهمید که من عاشق بودم .. عاشقش بودم 

  • ۸ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۶
  • Rahena .

گاهی وقت ها یک آدم که سواد خواندن و نوشتن دارد  خیلی بیشتر , بهتر و خوب تر از کسی که دکتری ادبیات دارد شعر می گوید و عاشق میشود . 

لعنتی تو همه چیز می دانی جز عشق؟ جز برق نگاه عشق؟

  • ۳ نظر
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۴
  • Rahena .

یکی از این روزها که کمی حالم جا آمد می آیم و ازهمه ی خاطرات مشهد مینویسم ..از پسرکی که تمام خاطرات از او سررشته میگیرند ..از خاطراتی که شدیدا (!) برایشان احساس دلتنگی میکنم.. الان همچو پسری هستم که از 24 ماه خدمت سربازی اش سالیان سال خاطره دارد :)

+ شرمنده ام ..نظرات را  حتما پاسخ میدم .. به زودی 

  • ۳ نظر
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۶
  • Rahena .

  • ۶ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۶
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی