وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

حالا که دارم فارق میشوم از مدرسه حالا که دو تا امتحان دیگر مانده باید بدهم که پاس بشوم که قبول بشوم و بعدش بشینم فکر کنم که کجای این جهانم که با خودم چند چندم؟ که باید برای چه هدفی برای چه کسی برای چه چیزی بنشینم بجنگم یا اصلا نه بشینم استراحت کنم ! باید ببینم در هیجده سالگی در کجای این دنیا قرار دارم . باید بنشینم و فکر کنم و فکر کنم ..

◇ میدانید اگر دنبال اهنگ با معنی و آرامی میگردید اهنگ sign of the times ازharry styles را گوش کنید هم متن خوبی دارد هم ریتم خوبی و هم اینکه صدای زیبایی دارد . 

*خدا به من رحم کند فقط دارم فکر میکنم که قبول بشم و تمام ..

 

  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۲
  • Rahena .

درسته که رفاقت شراکت نیست و نباید انتظار سود رو از رفیق داشت اما وقتی همش جز سود رساندن به دیگران و ضرر رسیدن به خودت چیزی نصیبت نشد. بهتره تموم کنی این رفاقت رو . تموم کردن این رفاقت اسمش نامردی نیست! اسمش مرام گذاشتن واسه خودتونه .احترام گذاشتن برای خودتونه همین ..

  • ۲ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۲
  • Rahena .

وقتی میخندد چشم هایش محو میشوند و فقط یک خط صاف باقی می ماند. وقتی به من نگاه میکند دائما وسط چشم های روشنش برق میزند. وقتی میخندم به خطی که روی صورتم پدیدار میشود و از نظر او چال لپ است از نظر من خط لپ خیره میشود. از اینکه گاهی خجالت می کشد مستقیما در چشمانم نگاه کند خوشم می آید . از اینکه از نظر او عشق می تواند برای بقاء باشد، حتی از اینکه با دقت به حرف های فلسفی ام گوش میکند و نظر میدهد هم خوشم میاد ...

*نمی دونم الان دقیقا کجایی ولی من به یادت بودم :)

#عنوان از نادر جان ابراهیمی 

  • ۲ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۹
  • Rahena .

تو یه آدم مسخره ای . اره چون میدونی الف دوست داره ولی باز داری بهش دروغ میگی کلک میزنی نارو میزنی شایدم کمی خیانت.تو یه احمق به تمام عیاری کسی که لیاقت این همه دوست داشتن رو نداره تو داری خودتو نابود میکنه میفهمی خره! با تو ام تویی که الان کنارمی ولی نمی تونم باهات عین ادم حرف بزنم چون هیچ گوشی برای شنیدن نداری . بهت گفتم بیشتر از این تو این دریا نرو. تو شنا بلدی نیستی غرق میشی ولی تو وقتی اینو میفهمی که غرق بشی . بفهم داری غرق میشی داری میمیری بدنت گرمه . آدما تاوان میدن اگه با احساسات یه نفر بازی کنن وقتی راجب احساست خودشون هیچ مطمئن نیستن .

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۵
  • Rahena .

بعدها یعنی سال ها بعد شما اولین خانه ی مستقل و خاطرات آن را فراموش نخواهید کرد ، درست مثل من که دلتنگ خانه ام شده ام دلتنگ بلاگفا شده ام . خیلی زیاد. با اینکه بیست و سوم اردیبهشت اینجا یعنی بلاگ (بیان) دو ساله میشود اما خب هیچ وقت بلاگفا را نمی توانم فراموش کنم . قطعا امکانات بیان از بلاگفا بیشتر و بهتر است اما می دانید من دلتنگ شدم و خب میم میگوید میترسد تمام آرشیو را به امان خدا بسپارم و برم بلاگفا. و حالا حتی از پیچ اینستای خودم هم میترسم و فکر میکنم تا چند وقت اینده یک پیچ دیگر بازم کنم  و دور شوم از تمام کسانی که میشناسم و دور شوم از تمام اتفاقات .. فکر میکنم دارم دچار دوگانگی میشوم از این همه حجم افکار نامطمئن و دیوانه کننده..

  • ۲ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۳
  • Rahena .

 باید بگم‌ برای من خیلی چیز ها هنوزم باور کردنی نیست ‌. مثل گذشت همین زمان و رسیدن به اینجا ..

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۶
  • Rahena .

من همیشه یه ترس خاص داشتم ، ترس از شناخته شدن وبلاگم بعدش ترس از قضاوت غلط بعدش ترس از اظهار نظر غلط تر و بقیه ماجرا . من به خاطر این ترس خیلی از وبلاگ هایی که داشتم خیلی از ارشیو ها رو حذف کردم . وبلاگ نویس حرفه ای نبودم و نیستم اما خب چیزی که خاطره باشه خوبه باید نگهش داشت حتی اگه تلخ باشه .

*کمتر از یک ماه و سه روز دیگه به سن قانونی میرسم .سن قانونی یعنی چی؟ یعنی هیجده سالگی .خب راستش از وقتی که اسم ۱۸ سالگی رو شنیدم عاشقش شدم یعنی چی بازم؟ یعنی فکر میکردم تو این سن آدم ها بزرگ تر میشن قشنگ تر میشن حال دلشون بهتر میشه و هر اتفاق و کار خوبیه براشون اتفاق میفته . حالا دارم فکر میکنم من همون دختر بچه ام نه حالم بهتر شده نه قشنگ تر شده نه اتفاق خاصی افتاده فقط سنم بزرگ تر شده .

*دارم وقوع یه طوفان رو پیش بینی میکنم، علائمی که همه احساس میشه همشون درسته اما من هیچ کاری نمیکنم من بهت زده با اینکه میدونم طوفان بدی داره میفته فقط دارم نگاه میکنم و نشستم ببینم کی بهش نزدیک میشم . فقط نشستم و منتظرم . من خیلی احمقم . 

#لعنتی_داری_غرق_میشی_بیدار_شو

  • ۱ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۹
  • Rahena .

گفته بودم علاقه ی زیادی دارم به شکوفه های گیلاس ؟ 

شکوفه هایی که انگار تو وجودشون عشق رو پرورش میدن از بس خوبن ^_^

به گمونم تو زندگی قبلیم یه دختر ژاپنی بودم که کنار خونه شون پر بوده از درخت ساکورا 🌸

  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۵
  • Rahena .

:)

می دانید همان طور که برای تمام داستان هایی که می خوانیم و تمام فیلم هایی که میبینیم صد درصد نمی توان گفت که بر اساس واقعیت هستند یا خیالات درمورد نوشته های من نیز نمی توان به طور قطع نظر صد درصدی داد. گاهی نوشته ها بوی خیالات محض میدهند و گاهی غلت خورده در واقعیت هستند. سرگرمی من نوشتن است و سرگرمی شما خواندن پس قضاوت درکار هیچ کدام از ما نیست!

ایزابلا نوشته است "مرزی بین واقعیت و خیال نمیبینم" شاید برای نوشته های من هم تقریبا این سخن صدق کند منتهی مرز های بین خیال و واقعیت برای من کاملا معلوم است ولی برای شما فعلا نامعلوم . خیلی وقت است دنبال مفهوم این حرف میگردم " مرزی بین واقعیت و خیال نمیبینم"

  • ۱ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۳
  • Rahena .

دلم الان یه موسیقی آروم می خواد , یه بارون لب دریا , یه لیوان چای هل دار و یه ذره حال خوب. اینجایی که من هستم بارون داره دریا نداره , چای داره عطر خوش هل نداره و فعلا وسیله ای ندارم که بتونم باهاش موسیقی گوش کنم امم و حال خوب .. امم فک کنم وجود داشته باشه .

* خونه ی مامان بزرگ هستم, من و بابا حاجی فقط خونه ایم بقیه نیستن فعلا . موبایل ندارم فعلا , این کامپیوتر هم بلندگو نداره . دیشبم بارون بارید ولی اینقدر بی حال بودم نرفتم نگاه کنم .

  • ۱ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۰۶
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی