وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

امروز اولین روز از مرداد ماه ۹۶ است روزی که دیگر تکرار نمی شود . امروز تولد عمو بود . امروز دل پیچه هایم زیاد تر شده . صبح ساعت چهار خوابیدم و هشت و پنجاه و خورده ای بیدار شدم . چهار گیگ اینترنت را  اول صبحی مثل یه غول بلعیدم .

*فعلا همین ها بماند برای اول مرداد ..

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۰
  • Rahena .

درست مثل دخترکی که در روز اول مدرسه تنهایی را برای اولین بار و با تمام وجود احساس کرد . درست مثل پدری که از ثانیه و دقیقه ها التماس میکرد که نگذرند چون دست خالی باید به خانه بر می گشت درست مثل مادری که میداند نمی تواند برای بچه هایش غذا درست کند و به بهانه ی کم خوابی تمام ساعات را زیر پتو با چشم بارانی تا صبح بیدار می ماند درست مثل تمام اینها احساس درماندگی پوچی و بیچارگی میکنم در زمان های نامعلومی در روز های اخیری که سپری کردم . و حالا ندایی میگوید ول کن فقط ادامه بده و می دانم که چرت میگوید و میدانم اما نمی توانم دهانش را بسته نگه دارم ..همینقدر ضعیف ..همینقدر

  • Rahena .

اینجانب فهمیده بود حتی چرت ترین مسائل را هم برای دوست هایی که فکر میکردید_دقت کنید فکر میکردید_ صمیمی هستید نگویید، آن ها این حرف ها را نگه میدارند و در شرایط مخصوص عین کیک تولد به سبک خارجکی ها میکوبند توی صورتتان و شما میفهمید آن لحظه چرا خوردید! چندین بار هست این رفیقم حرف های خودم حتی ان هایی که شخصی بود و نباید میگفتم را دارد میکوبد توی صورتم و من خشکم میزند جدا .. 

*همونطور که برام سخته حتی اگه سیر باشم برای اینکه غذا حروم نشه همش رو بخورم سخته برام رابطه ها رو تموم کنم یا یه سری چیزا رو حذف کنم .. همون رفیق موردنظری که قول دادم تا وقتی که هستم از زندگیم پاکش کنم و دیگه بهش فک نکنم اومد معذرت خواهی کرد و من بخشیدم و الان بازم ازش زخم خوردم . هعی که من آدم بشو نیستم! اون از قول رفتنم از اینستا بعد از دو بار که گفتم فعلا دیگه برگشتی نیست اما هی دارم میپلکم توش این از این اونم از درس خوندم . الله اکبر خدا به دادم برس

  • ۶ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۰
  • Rahena .

خب حالا تو یه دوراهی هستم ، صبر کنم آفتاب طلوع کنه یا که برم و یه نوری رو بیارم؟! منتظر بودن بهتره؟ یا اینکه نور رو پیدا کنی؟ منتظر بمونم که اتفاقای خوب همینجوری بیان؟ یا که برم دنبال اتفاقای خوب؟ 

•تنبل بودن ، بی حوصله بودن سخته سخت ..

  • ۶ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۷
  • Rahena .

دوستان یک اتفاقی افتاده تعداد زیادی کامنت خارجی از تعریف و تمجید و .. گرفته که در قسمت هرزنامه برای من امده تعدادش زیاد است و خیلی وقت ها از این دسته کامنت ها برای من می آید اما من چون فکر میکردم اسپم هسند اهمیت نمی دادم . ولی زبان همه ی ان ها انگلیسی است و طبق ای پی انگار مقصد کشور موردنظر تایوان است . به قسمت هرزنامه ی خود بروید ایا برای شما چنین کامنت هایی امده؟

  • ۹ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۹
  • Rahena .

نمی دونم کی اینو کشیدم ولی فکر کنم کودک درونم خیلی سر خوش بوده و خوشحال که زده به سرش این نقاشی رو سیو کنه , اونم کجا تو کامپیوتر یکی دیگه! مسخرس ولی دوسش دارم ..

راحنا

  • ۱ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۳
  • Rahena .

به وقت حرف های آشفته ی دیگران , به وقت حال زار خودم , به وقت گردن درد الان , به وقت چشم های خواب آلود و بالاخره به وقت الان حال من ..

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۱
  • Rahena .

ها ها تموم شد و من فارق شدم ولی راستش را که بخواهید حالا از ترس اینکه مبادا زبانم لال قبول نشوم کمی استرس دارم . میدانید من برخلاف خیلی از آدم ها با روند رشد و بزرگ شدن هیچ وقت به درک کامل یا به عبارتی به توافق نرسیدم یعنی قبول کردن اینکه ما داریم بزرگ میشم و آماده برای ورود به جامعه ای که باید به عنوان یک فرد مفید خدمت کنیم برای من که فکر میکنم هنوز هم همان دختر کوچک بابا هستم سخت است. میدانید من حتی چون باور نداشتم که میروم دانشگاه و اینکه خود من در یک شهر غریب درس بخوانم بدون هیچ عضو نزدیکی از  خانواده ام یک شب را با فکر اینکه الان در خوابگاه جایی دورتر از خانه و دور از مامان و بابا گریه کردم و گریه کردم یعنی چه؟ میدانید فکر کردن به اینکه قرار است به یک فردی تبدیل شوم که باید بتواند در یک جامعه زندگی کند و ساده ترش یعنی بزرگ شود و بزرگ رفتار کند برای منی که به خاطر بابا هیجده سال را همچون دختر کوچک شیرین زبان بابا رفتار کردم یعنی چه؟ البته بابا مرا اجبار نکرد که چنین باشم فقط یک بار به من گفت " کاش باز میشد برمیگشتی به همون زمان بازم میشدی همان دختر کوچولو کاش همونقدر شیرین زبون و کوچولو میموندی کاش بچه ها هیچ وقت بزرگ نمیشدن" خب این حرف های بابا سر بحث اینکه بچه ها کوچکتر که بودن حرف گوش کن تر بودند و با ملاحظه تر و بهتر و همانقدر کوچک که در یک آغوش کوچک گم میشدند . بابا به من نگفت اما من یک عمر به احترام خواسته اش کوچک ماندم و برایداو دخترک کوچکی شدم‌. از بابت کارم ابدا پشیمان نیستم چون این رفتار صمیمیت کودکی با بابا را برای من حفظ کرد و این روزا بیش از هر کس دیگری با او سخن میگویم اما من هنوز هم فکر میکنم برای وارد شدن به جامعه ی بزرگ ها هنوز کودکم. حالا این افکار مرا به حدی پریشان کرده که من کنکور امسال را به گمانم یعنی قطعا چیز دل بخواهی قبول نمی شوم دلیلش یک چیز است  و آن هم باور نکردن اینکه به سن کنکور به سن دانشگاه رسیدم و باور نکردن این رویداد ها باعث شد تلاشی برای اهدافی که می خوام صورت نگیرد. به همین راحتی! 

*عنوان نامی است که بابا گاهی مرا به آن صدا میزند.

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۹
  • Rahena .

فکر کنم همه ی شما با حالتی به نام "دیگه مغزم نمیکشه بخونم" در درس خوندن مواجه شده اید هوم؟ خب حالا می گویم جدا دیگه نمی کشم , دیگه نمی تونم , دیگه نمی خونم ..

× فردا تموم میشه , تموم میشه  صبر داشته باش صبر داشته باش دختر خوب . حالا برو سر درس و مشقت آفرین شیرینم , عسلم :)

  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۶
  • Rahena .

میگفت آدم ها می توانند عشق را بسازند اگر بخواهند. میگفت خواستن عشق و قصد آن همانا ، دیدن و ثمره دادنش همانا. میگفت طعم خرمالوی های گس را یک عاشق میتواند درک کند. میگفت عطر بهارنارنج ها را معشوق میتواند حس کند. خلاصه از درباره ی او گفتن تا حتی دانستن اینکه جوراب های سفید را بیشتر از مشکی دوست دارد تا اینکه از نوشابه بدش می آید تا اینکه لحن سخنانش آرام و محتاطانه س تا اینکه استین پیراهنش را اندکی بالا میزند تا اینکه وقتی میخندد چشمانش برق میزند یا حتی وقتی خجالت میکشد می توان او را به توت فرنگی تشبیه کرد ، همه ی اینا میتوانند برای شما چیزهای مسخره ای باشند اما برای عاشق یعنی زندگی کردن با روح معشوق و چه چیز بهتر از داشتن روح او؟ و چه چیز بهتر از شناختن یک ادم بهتر از خودش؟

∞ نوشته بودم به وقتـ بیستـ و چهـارمـ مــاه مـی 

  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۶
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی