اسفند

دنیا گرده ، هرچی تقلا کنی بازم برمی‌گردی به جایی که بودی ، نه خیلی زود و نه خیلی دیر ولی برمیگردی ؛ مطمئنم.

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۲ اسفند ۰۲

    hold the door*

    دلم میخواد یه دل سیر کنار بخاری بخوابم ، دلم میخواد به هیچ‌چیزی فکر نکنم ، دلم میخواد هیچ دغدغه‌ای وجود نداشته باشه ، من آدمش نیستم ؛ آدمه دلشوره‌ها و استرس‌های مداوم نیستم ، آدمه با وجود اینها ادامه بده نیستم. اصولا چیز خاصی نیستم ولی درهم آمیخته و سردرگمم درست مثل یه کلاف کاموا ؛ یه کلاف در هم گره خورده. درسته ، کلاف کاموا مثال خوبیه. در هر برهه از زندگی باید انتظار چیزی رو بکشم. از انتظار متنفرم ولی خب چاره چیه؟ کاش اندکی بزرگ بشم. کاش واقعا. این دنیای مابین کودکی و بزرگسالی چیز چرتیه. من این وسط نه کودکم و نه بزرگسال ، وسط بودن مزخرفه.

    اهنگ پس زمینه‌ای که در حال حاضر موقع نوشتن این متن داره پخش میشه اینه: 

     hold the door - game of thrones*

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲۷ آذر ۰۲

    پاییز

    دوست دارم پاییز بیاد ، با همون حال و هوای قشنگش ، دیدن برگ های زرد و نارنجی منو آروم میکنه ولی‌ فعلا از پاییز‌ چیزی ندیدم جز رفت و آمد روزهای مهرماه.. دلم یه پاییز خفن میخواد :) تو شهر شما پاییز اومده؟

  • ۳ | ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۲۸ مهر ۰۲

    دوست نداشتنی ها

    بهم گفتی:« بدم میاد حرف نزدن رو  به حرف زدن ترجیح میدی ، بدم میاد وقتی میگی حرف بزنم که چی بشه؟ خب که چی؟ خسته ام از صحبت کردن ؛ حس میکنم فایده نداره» بهت گفتم:« خب که چی واقعا؟! حرف بزنم چی میشه؟» سرت رو بین دو دستت گرفتی و زیر لب زمزمه کردی :« احمقی .. احمقی دیگه..» لبخند زدم و دیگه ادامه ندادم.

    راستش دارم یاد میگیرم کارهایی رو انجام بدم که دوسشون ندارم چون تا الان دوست داشتن ها راه به جایی نداشتن ؛ بریم ببینیم دوست نداشتنی های این دنیا که گاها مفیدن ما رو به کجا میبرن.

  • ۳ | ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    گور بابای دنیا

    دوست دارم قد یه دنیا فحش بدم ولی کارساز نیست . از چیزی که کارساز نباشه خوشم نمیاد. از کسی که دیگه دلیلی برای ماندن نداره خوشم نمیاد. از آدمی که فکر کردن بهش مایه عداب باشه خوشم نمیاد . گور بابای دنیا و آدما های بی ارزش!

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۴ شهریور ۰۲

    برای کسانی که زمانی در قلبمان خانه‌ای داشتند..

    تو را همه مکان ، همه زمان ، جار میزنم تا شاید فراموش کردنت آسان شود غافل از اینکه تو را سال ها پیش در روزگار کودکی رها کرده بودم. پس این سنگینی احساس؛ حاصل چه چیزی است؟ حاصلِ حسرت خاطراتی که باید می‌ساختیم و نساختیم؟ گذر ایام بُهت زده به من فهماند آدم‌ها را وقتی ترک میکنند که خاطراتشان را خیلی پیش‌تر یا دفن کرده باشند یا ترک کرده باشند و یا برای همیشه آن را پذیرفته‌اند و در صندوقچه‌ی قدیمی و با ارزش دلشان پنهان کرده‌ باشند. من؟ برای من ماندن اهمیتی ندارد ، بودن اهمیتی ندارد، برای من خیلی چیزهای دیگری هم هست که [دیگر] اهمیتی ندارد. این بار اما درست و حسابی رهایت میکنم به حدی که حس آزادی این رهایی تو را سرگردان کند ، بالاخره زندگی ادامه دارد و حضورت تضمینی نیست. دوست داشتم اگر فرصتش پیدا میشد درست و حسابی تو را از دلم بدرقه میکردم ولی خب به نظرت زیادی اغراق آمیز نیست؟ 

    دوستی میگفت دوست داشتن را جار نزنید الا به کسی که باید ؛ در غیر این صورت این حس کم کم ضعیف میشود ، تمام میشود. درست و غلطش را نمیدانم ولی برای من خیلی وقت است که اثبات شده.

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • جمعه ۱ ارديبهشت ۰۲

    دیگه بعدش مهم نیست چی میشه ..

    کمتر از بیست و هشت روز مونده به پایان ۲۳ سالگی. ده سال پیش وقتی ۱۳ ساله بودم فکر میکردم اوج بزرگی و موفقیت من ۲۳ سالگی میشه ، کلی آرزو و رویا و فکر و ایده داشتم ولی هیچ کدوووووووووووم ، تَکرار میکنمممممم هیچ کدوووووووووم عملی نشد ، حتی یک دونه! و خب چیشد؟ بیست و سه داره تمام میشه و هیچی به هیچی.

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۰۲

    رفیق "فقط"واژه ای زیبا و روشن

    حس میکنم این وبلاگ تبدیل شده به مخفیگاه حال‌خرابی‌های من ؛ می‌آیم و حال خرابی‌ام را اینجا بالا می‌آورم اندکی استراحت میکنم و بعد میروم. شده ایستگاه بین راهی‌ام در زندگی. دوست دارم بگویم نیاز دارم به یکی که حالم را برایش تظاهر نکنم ؛ به عشق احتیاجی ندارم ، عشق با تظاهر آغاز میشود. دلم یک دوست میخواد ، بهتر بگویم یک رفیق ؛ از آن هایی که دلت نمیخواد تظاهر کنی به خوب بودن ، از آن هایی که میدانی میفهمد حالت بد است و این را درک میکند و به تو سخت نمیگیرد ، برای تغییر حالت تلاشی نمیکند چون بودنش باعث میشود حالت تغییر کند. بودنش مایه مباهات دل و جان است. دوست داشتم رفیقی داشتم که وجودش دلیل لبخند شبانه روزم باشد ولی نیست و قرار نیست هم در آینده حتما باشد. زندگی همین است  همیشه قرار است چیزی که باشد نباشد و چیزی که نباشد باشد. 

  • ۳ | ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۷ اسفند ۰۱

    این چرخه بی پایان و عبث..!

     مامان اون رو دوست داره ولی اون منو دوست نداره.

    من تو رو دوست دارم ولی مامان تو رو دوست نداره.

    و من بین تویی که نمیدونم منو دوست داری یا نه و اونی که مامانم دوست داره منو دوست داشته باشه ولی میدونم دوست نداره گیر کردم.

    * به قول یکی چرا اینقدر هورمون هام حساس شدن و یاد دوران تینیجریشون افتادن؟ 

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۶ بهمن ۰۱

    نمیدونم

    عادت کردم به اینکه خودمو وادار کنم که هنوز دوست دارم؟ عادت کردم به دوست داشتنت که نمیتونم رهات کنم؟ 

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱۱ بهمن ۰۱

    it's ok

    حالم بده ؛ نمیدونم چی کار کنم ، حس میکنم نمیتونم درست نفس بکشم. یه چیزی گلوم رو گرفته و نمیتونم نفس بکشم. دلشوره دارم و دوست دارم تمام حال بدم رو بالا بیارم. به خودم میگفتم چیزی نیست. چیزی نیست.. یهو یاد تو افتادم ؛ یاد ویدیویی که ازت دیدم / داشتم ؛ مدام تکرار میکردی که - چیزی نیست ..درست میشه. چیزی نیست گریه نکن.. درست میشه.. -ویدیو رو پلی کردم و با صدای بلند بهش گوش دادم ، ریتم نفس کشیدنم آروم تر شد، ذهنم بازتر شد ، نمیگم حالم کاملا خوب شده.. ولی بهترم.. چقدر خوشحالم که اون ویدیو رو دیدم ؛ که اون ویدیو رو داشتم. کاش تو رو دنیای واقعی هم داشتم ، حداقلش به عنوان یه دوست ..

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۴ بهمن ۰۱

    برای تو.. ای یار قدیمی

    من آدم بیخیال شدنم در عین اینکه سخت از عادت هام دست میکشم و رها میکنم ، به این فکر کردم که مامان تو رو دوست نداره و چندین بار به طور واضح به این مسئله اشاره کرده ، فکر میکردم آسونه بگی من این آدم رو میخوام و روش پافشاری کنی ولی نه.. من سختمه.. به علاوه اینکه من و تو به طور واضح نگفتیم از هم خوشمون میاد یا نه. دارم فکر میکنم رهات کنم. مثل تمام رها کردن های قبلی.. دلم نمیخواد بهت فکر کنم. دلم نمیخواد خودمو درگیر کنم ، دوست دارم یکم رها تر بشم و آزادتر فکر کنم.

    با اینکه قبلا آرزو کردین به اون قرص های سبز رنگ احتیاجی پیدا نکنم ولی باید بگم متاسفم.. من بهشون احتیاج دارم و مصرف میکنم. گاهی وقت ها نمیشه ، واقعا چیزا نمیتونن اونجور که باید پیش برن ..

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۳ بهمن ۰۱

    نقطه. پایان

    بعضی وقت‌ها افکار خودکشی به سراغم می آید.

  • ۰ | ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۱ دی ۰۱

    Let's run away and don't ever look back, ever look back

    دوست داشتم بیام و بگم - یعنی بنویسم -

    You make me Feel like

    I'm livin' a teenage dream

    ولی حقیقتا اینجوری نیست.

    دلم میخواد میشد ذهنم رو یه دور ریست کنم بدون هیچ بک‌آپی ؛ دوست دارم یه بار دیگه از اول شروع کنم ولی مثل اینکه سیستمم خیلی قدیمیه و اینو پشتیبانی نمیکنه. تلاش هام نافرجام‌ میمونن و منم و یه عالمه نیوفولدرهای باز شده که محتواشون به طرز مسخره‌ای شبیه به همه و حتی یدونه‌شون هم استفاده نشده و بلا استثناء همه پنجره ها همونجور باز شده موندن و سیستم رو داغون کردن. مقصر کیه؟ چیه؟ عوامل زیادن و از حوصله خالی ولی جا داره بگم" ما برای جوانی کردن خیلی پیر شدیم.."

    فلذا هیچم و هیچ که "شاااید " در هیچ نظر فرمایی..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۲۲ آذر ۰۱
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب