وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کجای دلم بگذارم این ها را» ثبت شده است

مکان : یک روز کاملا ابری  پشت چراغ قرمز در ماشین

+  می خوام یه چیزی رو بهت بگم ..

- چی شده؟

+ ..

- می خواهی منو ول کنی بری؟

+ ا..ام .. فکر نمی کردم تا این حد به یـه یـه نفر اونم یه زن علاقه پیدا کنم ..

- ...

" به لب هایش وقتی داشت آن جملات باور نکردنی را می گفت خیره شدم .." [ وقتی اشک ها مجال دیدنت را نمی دهنت باید سر را برگرداند از روی تو , از روی زیبای تو ]

- لعنتی دیره .. برای گفتن این جمله چند سال دیر کردی ..

بعد مثل دیوانه ها خندیدم و سرم را روی شیشه ماشین گذاشتم ..

- لعنتی دیـره برای گفتن این حرف ..خیلی وقت پیش انتظارش رو داشتم ..

*- دیالوگ های من را با بغض بخوانید ..

  • ۷ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۹
  • Rahena .

امام رضا (ع) من را امسال طلبیده درست مثل پارسال . یادت می آید در قطار چه ذوقی کردم ؟ " واگن هشت کوپه هشت " یادت می آید رسیدم مشهد گفتم هوا خوب است کاش باران می بارید! یادت می آید بعد از چند دقیقه , چند ثانیه باران آرامی بارید؟ یادت می آید گفتم دوستت دارم ؟ یادت می آید از سر شوق گریه کردم ؟یادت می آید گفتم از اهو کمترم که ضامن من نمی شوی ؟  یا ضامن اهو یادت می آید؟ آمده ام باز مثل سال گذشته نذر کنم نذری که ضامنش تو باشی و خدا اجابتش کند .. امده ام و چشم دوختم به کرمت ..نا امیدم نکن که خدا می گوید نا امیدی بزرگترین گناه است .. آمده ام یا غریب الغربا 

  • ۵ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۱
  • Rahena .

اگر تمام هفتاد میلیون و خرده ای نفر که جمعیت ایران را تشکیل می دهند بیایند و بگویند تو خوب نیستی بگویند من و تو قرار نیست مالک همدیگر باشیم , من می ایستم جلوی تک تک آن ها و ثابت میکنم به تو که برایم عزیز هستی که برایم مهم هستی ..آن وقت من مالک قلبت  میشوم !

  • Rahena .

همین قدر می دانم که آدم ها به طور کامل بر رویاهای خودشان تسلط دارند و میتواند هر چیزی را که دوست دارند یا علاقه دارند را در خیال خود در رویای خود بسازند . و همین باعث شده یک حد فاصلی میان واقعیت و و نا واقعیت (!) وجود داشته باشد . چند وقتی میشود که وقتی به تو فکر میکنم  در ذهنم کسی را تجسم میکند که بد است بی حوصله بد اخلاق و کسی که انگار غریبه است انگار که فقط چند روزی لباس ظاهری تو را به تن کرده و قرار است بعد برود . قسمت خنده دار ماجرا این است که من نمی توانم تو را در رویا خوب تصور کنم هر کاری میکنم نمی شود انگار که آن حد فاصل  میان این دو – واقعیت و ناواقعیت - دارد از بین می رود . همیشه فکر میکردم خوب است که انسان می تواند گاهی برای فرار از واقعیت های زندگی برای فرار از تکرار روزمرگی ها به خیال به رویا پناه ببرد . رویای هر انسانی  دارایی اوست که بدون بهاء مادی پرداخت شده است بخشی از خوشبختی اوست و من کم کم شاید دارم محروم میشوم  از این نعمت .گریه ام می گیرد اما دارم در مصرفش صرفه جویی میکنم . لعنتی چرا نمی توانم دیگر تو را خوب تصور کنم چرا نمی توانم تصور کنم با خنده می آیی و دستانم را که از عطر خورشت فسنجان معطر شده اند بو میکنی .و شاید یک بار از پشت مو هایم را بوسیده ای طوری که من متوجه نشوم ! من نمی توانم دیگر تصور نکنم که  پشت  ویترین آن مغازه که  کفش های زیبایی داشت منتظر ماندی که من برایت کفشی بخرم به سلیقه ی خودم . و تو شاید به کسری از ثانیه حتی از من چشم بر نداشتی . چرا نمی توانم خیلی چیز های دیگر را تصور کنم؟ چرا باید تصورات من از تو تصورات یک زنی باشد که در آستانه  جدایی از معشوقه خودش است ؟

* عنوان از غزل  "طاقت " زهرا شعبانی

  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی