- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۹
مامان گفت برایم دعا میکند ، به او گفتم خدا از جزئیات خوشش می آید ، اگر دعا میکنی با جزئیات دعا کن. بعدش از او گفتم ، گفتم مامان با جزئیات او برایم دعا کن ، از خدا با مشخصات او برایم دعا کن . من از خدا خود او را میخواهم ولی تو با جزئیات او ، او را برای خدا توصیف کن "شاید شد".
چقدر او در او شد : دی
اگه دائما در قید بند باشید یا قبلا بودهاید باید بگویم که میدانیم چقدر اذیت کنندهس ؛ مثل اینکه کل روز های زندگیتان را لباس های رسمی -مثال واضح تر برای مردان میشود کت و شلوار- به تن کنید و بعد نه جرئت انتخاب لباس های راحت و دل باز (!) را داشته باشید و نه بتوانید از قیافه ی کول و باحال و جنتلمن خودتان دل بکنید . مثال مسخره ای برای در قیدوبند افکار ، رفتار و منش زدم مگر نه؟! خب حالا علت پیش کشیدن این سخنان برای این بود که بگویم من سالهاست خودم را در قید و بند کشیدهام . سالهاست دارم از فاصله میلیمتری قیدوبندها حرکت میکنم و گاهی عبور میکنم و دوباره بر میگیردم . سالهاست نه دل ماندن دارم و نه نای رفتن و من سالهاست که دارم بار عظیمی از خودم را ؛ از خودی که نیستم را به دوش میکشم. امروز وقتی لبخندت/شاید هم خندیدنت را دیدم دلم لرزید ، دوست داشتم از تمام این خط های میلیمتری عبور کنم ، دوست داشتم ؛ دوست داشتن برای من راحتترین کار ممکن بود و ابراز آن و نشان دادن آن از این کار هم راحت تر . میدانستی خندیدنت دل و ایمان میبرد از من؟ و وای به حالم اگر خدا این متن را بخواند ، وای به حالم ..
میدانی من سالهاست که با پارامترهای دیگران خودم را سنجیده ام و بارها به این نتیجه رسیدهام که "من.به.دردِتو.نمیخورم" و بارها خودم را کنار کشیدم ولی بازهم برگشتم ، میدانی چرا؟! معلوم است! چون دل قانون و منطق سرش نمیشود ، دل پیامبری درس نخوانده و اُمی است که همه چیز را خوب میداند ؛ به طرز شگفت انگیزی همه چیز را به حد کمال و گاها بیشتر میداند . من اما درست است که ایمان کامل و درست و حسابی ندارم ، درست است که گاهی کم می آورم، گاهی شک میکنم و هزاران قصهی ناگفتهی دیگر ..ولی باز هم معتقدم به پیامبر کوچک خودم . باور دارم دوست داشتنت حتی در خفا ، حتی پنهانی ، حتی دور از خودِ من دور از خودِ واقعی من دوست داشتنت مهم ترین عمل صالح من بوده..
با اینکه یه مفهوم عمیقی پشت این حرف هست ولی .. ولی گنگه ، برای من خیلی گنگه. آقا مرتضی همیشه درست صحبت میکنه و عزیز ، واسه همینم هرچی میگه قشنگه و به دل میشینه حتی اگر جملهاش به فهم درست ما نرسیده باشه بازم نفوذ میکنه به قلب . برای من آقا مرتضی آوینی فراتر از یه اسم ، یه صاحب سبکوتفکره . حین نوشتن این پست و نگاه کردن به عکسنوشته ، حس کردم اون پوسته ی گنگ و مبهم داره کنار میره ، حس کردم آره ..آره میفهمم منظورت چیه آقا مرتضی میفهمم و این خودِ راهِ درستیه که اشتباهه. اینکه بهمون یاد ندادهاند که بین کاری که برای خدا میکنیم و اینکه برای خدا کارکنیم کلی تفاوت هست ، بیشتر از یه دنیا ، بیشتر از هفت آسمان شاید تفاوت هست ..