وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

پست قبلی دست های باباست . آن خط  "L" مانند هم یادگار دهه ی شصت و روزهای جنگ است ، یادگاری های زیادی دارد ؛ خیلی زیاد . وقت های ناراحتی و عصبانیت بازوهای بابا را چنگ می اندازم و نیشگون میگیرم اینقدری که داد بابا بلند شود و بگوید اون چنگال های پلنگت رو بردار درد میکنه که البته مشاهده میکنید من یه پلنگ ناخون کوتاه هستم :دی دیشب وقتی بابا ناخون هایم را دید گفت: یا بگیرشون یا سوهانشون بزن ، چیه اینقدر کج و کوله . البته قبلش چیز دیگه ای گفت که فعلا خارج از توانمه بخوام توضیح اضافه بدم. گفتم: بلد نیستم میرم سوهان میارم خودت سوهانشون بکش. رفتم گشتم و گشتم اما نبود ، سوهان تو خونه دومم جا مونده بود . گشتم و گشتم فقط همون ناخون گیر رو پیدا کردم ، بهش دادم و اونم بی توجه به دایی و "ط دسته دار" به همون صورت عکس قبل درازکشیده سوهان زد . هر ده تا انگشتمو سوهان زد ..

  • Rahena .

  • Rahena .

یک جوری در عین بی حسی دارم درد رو احساس میکنم . اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میتونی تحمل کنی ، دوباره اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میشه ت ح م ل کرد . 

  • Rahena .

ذکر ایام - جانانِ جان ؛ چاووشی

  • Rahena .

  • Rahena .

  • Rahena .

اگه دیدین یه دختری با لباسای توی خونه ، عبا به سر با موهای پفی و عینک دایره ای شکل یک نایلون صمون دستشه و درحالی که چشاش خواب آلوده داره از کنارتون رد میشه بهش سلام کنید ، چون اون منم که صبحی هوس نیمرو با صمون کرده :))))

*اگر نمیدونید صمون چیه باید بگم سه به هیچ از شما جلوتر هستیم :دی برای اطلاعات بیشتر گوگل کنید .

  • Rahena .

  • Rahena .
  • Rahena .

نزدیکای ظهر یه خبر بدی رو شنیدم ، خبری که نمیتونستم باور کنم‌ ، خبری که منو خیلی شوکه کرد. ط دسته دار به مامان زنگ زده بود و گفت دیروز عصر که مسیر نود و خورده ای کیلومتر تا مرکز استان رو برای آزمون استخدامی لعنتی رفته بودن موقع برگشت یه تصادف اتفاق افتاده بود ، گفت اولش فکر کرده خواهر خانم "ز" فوت شده ولی صبح که زنگ زده و پرس و جو کرده دیده خود خانم "ز" فوت شده . خانم "ز" مربی باشگاهمون بود . خانم قشنگ و مودب . کسی که با دقت و حوصله و البته لبخند تمام یک ماهی که من باشگاه رفتم هر روز حرکات رو برام توضیح میداد و هر بار که لبخند میزد قشنگ تر میشد . امروز که رفتیم مراسم خاکسپاریش من به جمعیت نگاه میکردم و باور نمیشد اون رفته . به لبخند هاش فکر میکردم به راه رفتنش . به تمام اجزای زیباش . و بعدش فقط فکر میکردم مرگ هیچ وقت برام پذیرفتنی نبوده . ندیدن آدم ها رو میتونم تحمل کنم اما هیچ وقت ندیدنشون رو نه . براش آروم اروم اشک ریختم و از خدا براش طلب بخشش و معرفت کردم با اینکه میدونم خدا حواسش به اون هست و اینقدر خوبه که به دعای من نیازی نداشته باشه ولی بازم میگم خدایا امشب اون دیگه مهمون دائم تو شده . حواست بهش باشه و خواهش میکنم بهش سخت نگیر . به احترام همه ی لبخند هاش و به احترام همه لحظات شاد و خوبی که برای همه ی ما رقم زد و به احترام خودت که بخشنده بودنِ تو اولین صفتی بود که بهمون یاد دادن و اولین صفتی بود که تو خودت رو باهاش توصیف کردی ..

  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی