وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

دوست عزیزی که اسمش هم اسم یه گل خیلی خوشبو و مقدسه برام کامنت گذاشته که اتفاقی وبلاگ منو پیدا کرده و شروع کرده به خوندن پست های من که دیده زمان گذشته .. ازم پرسیده ایا من خودم کامنت های پست ها رو بستم؟ پاسخم مثبته ، بله خودم این کارو کردم و گفته که نوشته هام حس خوبی بهش میده و صرفا خواسته اعلام حضور کنه .‌ دوست عزیز اول ممنونم ازت که وقت گذاشتی و بهم کامنت دادی و متاسفم بابت بسته بودن کامنت ها . اینکه نوشته هام بهت حس خوبی دادن خوشحالم میکنه و امیدوارم در آینده هم بتونم خوب بنویسم گرچه این روزا ها از غم بیشتر حرف میزنم . بازم معذرت میخوام . از اینکه بهم محبت داری و گفتی جز اون دسته از وبلاگ هایی میشم که میخونیشون خیلی خوشحالم و البته بازم سپاسگزار :)))

  • Rahena .

عنوان به پاراگراف دوم مربوط است . 

مامان بهم گفته بود دنبال عکس هاش بگردم و شش قطعه عکس سه در چهار براش پیدا کنم ، داشتم دنبال عکس ها میگشتم که دیدم عکس های منم بینشون هست ؛ عکس های که از سه سالگی شروع میشه تا همین چند وقت پیش روزای هیجده سالگی . عجیبه منی که تو بقیه ی عکس ها رها و خندان و با انرژی هستم چرا پشت این عکس های سه در چهار اینقدر غمگینم و چشمام غم دارند؟ عجیبه.. میخواستم بنویسم بچه تر که بودم بی پروا تر بودم و راحتر میخندیدم و خوشحال بودم و راضی ولی دیدم این عکس های سه در چهار یه چیز دیگه میگن . دیدم . من با چشمای خودم دیدم . مثل امروز که یه صحنه ی وحشتناک دیدم ولی بعدش سعی کردم بیخیال شم و فراموشش کنم . من خیلی چیزا رو دیدم و شاید همین خیلی دیدن بوده که اینقدر منو از پا درآورده .من اونجا شکستم که فهمیدم از این لحظه به بعد هر قدمی حساب میشه ، هرخطی چوب خط میشه و هر زدی یه خوردی داره . تو این سن من همه ام ولی هیچم ، همه ام ولی هیچم . تو این سن هنوزم حس پوچی دارم ،حس ترس ،حس اگه نشه؟ اگه نشد؟

به عمو گفتم بعد گواهینامه یادم بده چه طور خفن رانندگی کنم ، از اونا که دستی میکشی و میپیچونی ، یه فرمون با سرعت دوربرگردون میری و..‌ بهم گفت تو اول گواهینامتو بگیر ، اول مقدماتی رو بگذرون بعدش ایشالا خودم یادت میدم . گفتم ترس نداری؟ نمیترسی اگه نشه؟ اگه نشد؟ اگه اتفاقی افتاد چی؟ گفت ترس که هست ولی اگه بهش گوش کنی که هیچ وقت نمیتونی . اگرم بها ندی که خب انجامش میدی . شاید حرف عمو خیلی ساده و واضح بوده باشه ولی من دائما به فکرش هستم که چرا؟ چرا ترس هامون رو اینقدر قوی میکنیم؟ چرا یه وقت هایی بدون اینکه بفهمیم به ترس هامون بال و پر میدیم که آوار بشن رو سرمون؟ چرا؟

  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی