وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

مینویسم شاید برای ربع قرن باقیمانده ..

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

بهم میگن سرکش چون مثل گذشته آدم احمقی نیستم . چون به میل دیگران رفتار نمیکنم . چون فهمیدم  دیگران منو نابود کردن و این ساختن دوباره زمان میبره . من زجر میکشم ولی فایده ای داره؟ چرا باید ناراحت این باشم که مبادا چون باب میلشون رفتار نمیکنم ناراحت بشن؟ و خودم سه چندان ناراحت بشم؟ چرا اینجوری شدم ؟ 

  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۲
  • Rahena .

چند وقتیه که اینجوری شدم ،  وقتی حالم یهو بد میشه یا وقتی که توی یه جمع شلوغ و نا آشنا میرم یا حتی وقتی که راه میرم شروع میکنم به صلوات فرستادن حتی گاهی بی دلیل . وقتی حواسم رو جمع میکنم میبینم دارم یه چیزی رو زمزمه میکنم . خنده داره که ادم حواسش به خودش نباشه؟ تاحالا اینجوری نبودم یعنی اینکه هرکاری رو که انجام دادم میدونستم ، ازش اطلاع داشتم ولی چه جوریه که لبم شروع میکنه به ذکر گفتن و چند ثانیه بعدش متوجه میشم که عه اینی که دارم میگم صلواته ! 

امیوارم صلوات فرستادنم ادامه داشته باشه . تنها کار خوبیه که بدون اراده انجام میشه . این خوبه .. دوسش دارم ^^

  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۷
  • Rahena .

  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۵
  • Rahena .

راستش میخوام اینجا رو کمی تغییر بدم ، یه اشتباهی کردم ، حس میکنم ممکنه ادمای دنیای واقعی منو پیدا کنند . باید سر و سامانی بدم به وبلاگم حتی به اسم مستعارم . :)

  • ۱ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۸
  • Rahena .

چه جوره که من قبل از اینکه دستم به وبلاگ برسه کلی حرف دارم ولی وقتی وارد وبلاگ میشم و کلیک میکنم روی ارسال مطلب جدید همه چیز یادم میره؟ چه جوریه که همه ی حرف های نیم ساعت پیش یادم رفته و انگار مغزم ری استارت شده و همه ی مطالب ورد بدون ذخیره کردن حذف شده؟ چه جوریاس؟ 

  • ۳ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۶
  • Rahena .

  • ۰ نظر
  • ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۱
  • Rahena .

قبل تر ها ، زمانی که هنوز خیلی مانده بود به هیجده سالگی ؛ دوست داشتم سریعا بزرگ شوم برای من عدد هیجده عجیب بود . از نظر من کسی که به این سن میرسید حتما آدم کاملی بود . مثلا اینکه رفتارش طرز فکرش زندگی کردنش تصمیم هایش روابطش و حتی ادم های اطرافش هم بزرگ و خوب هستند ، اما مسئله اینجا بود که من به هیجده رسیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتد ! هیجده  حتی شباهتی هم به آن چیزی که در تصور من بود نداشت. حالا اما هیجده تمام شده ، شش روز دیگر میشود ۴ ماه که وارد نوزده سالگی شده ام . چیزی که فهمیدم این است که زمان هیچگاه دقت کنید هیچگاه ما را تغییر نمیدهد بلکه فقط به ما فرصت میدهد که خودمان تغییر را بشناسیم و اینکه خودمان انتخاب کنیم که تغییر کنیم یا نه .

* تو با خود توام من متنفرم ازاینکه بهم بگن شبیه تو ام ! چون نمی خوام باشم و نمیشم . من خودمم اگه قرار بود شبیه تو باشم لازم نبود به دنیا بیام! تو کافی بودی! دنیا به کپی احتیاجی نداره "پ"

  • ۳ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۲
  • Rahena .

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۳
  • Rahena .

* فکر کردم شاید دوست نداشته باشن اسمشون معلوم باشه ^^

  • ۱ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۲۹
  • Rahena .

سردرگم بودن میدونین یعنی چی؟ تنهایی , ترس , بی اعتمادی , کمبود اعتماد به نفس , خسته , مریض, نا امید و غم رو چی؟ اینا رو میدونین؟ دارم فکر میکنم به اینکه من از غم مینویسم چون از غم زاده شدم . همین یه جمله کل وجود منو توصیف میکنه بدون هیچ کلمه ی اضافه ی دیگه ای. قبلا ناراحت بودم ازاینکه چرا بعضیا فقط از غم مینویسن؟ حالا با اینکه درک میکنم اما هنوزم ناراحتم .

  • ۱ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۲۹
  • Rahena .
وقتی صدای نوشته ها بلند می شود

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


Telegram : @rahena1 *

بایگانی