- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۲
چند وقتیه که اینجوری شدم ، وقتی حالم یهو بد میشه یا وقتی که توی یه جمع شلوغ و نا آشنا میرم یا حتی وقتی که راه میرم شروع میکنم به صلوات فرستادن حتی گاهی بی دلیل . وقتی حواسم رو جمع میکنم میبینم دارم یه چیزی رو زمزمه میکنم . خنده داره که ادم حواسش به خودش نباشه؟ تاحالا اینجوری نبودم یعنی اینکه هرکاری رو که انجام دادم میدونستم ، ازش اطلاع داشتم ولی چه جوریه که لبم شروع میکنه به ذکر گفتن و چند ثانیه بعدش متوجه میشم که عه اینی که دارم میگم صلواته !
امیوارم صلوات فرستادنم ادامه داشته باشه . تنها کار خوبیه که بدون اراده انجام میشه . این خوبه .. دوسش دارم ^^
راستش میخوام اینجا رو کمی تغییر بدم ، یه اشتباهی کردم ، حس میکنم ممکنه ادمای دنیای واقعی منو پیدا کنند . باید سر و سامانی بدم به وبلاگم حتی به اسم مستعارم . :)
چه جوره که من قبل از اینکه دستم به وبلاگ برسه کلی حرف دارم ولی وقتی وارد وبلاگ میشم و کلیک میکنم روی ارسال مطلب جدید همه چیز یادم میره؟ چه جوریه که همه ی حرف های نیم ساعت پیش یادم رفته و انگار مغزم ری استارت شده و همه ی مطالب ورد بدون ذخیره کردن حذف شده؟ چه جوریاس؟
قبل تر ها ، زمانی که هنوز خیلی مانده بود به هیجده سالگی ؛ دوست داشتم سریعا بزرگ شوم برای من عدد هیجده عجیب بود . از نظر من کسی که به این سن میرسید حتما آدم کاملی بود . مثلا اینکه رفتارش طرز فکرش زندگی کردنش تصمیم هایش روابطش و حتی ادم های اطرافش هم بزرگ و خوب هستند ، اما مسئله اینجا بود که من به هیجده رسیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتد ! هیجده حتی شباهتی هم به آن چیزی که در تصور من بود نداشت. حالا اما هیجده تمام شده ، شش روز دیگر میشود ۴ ماه که وارد نوزده سالگی شده ام . چیزی که فهمیدم این است که زمان هیچگاه دقت کنید هیچگاه ما را تغییر نمیدهد بلکه فقط به ما فرصت میدهد که خودمان تغییر را بشناسیم و اینکه خودمان انتخاب کنیم که تغییر کنیم یا نه .
* تو با خود توام من متنفرم ازاینکه بهم بگن شبیه تو ام ! چون نمی خوام باشم و نمیشم . من خودمم اگه قرار بود شبیه تو باشم لازم نبود به دنیا بیام! تو کافی بودی! دنیا به کپی احتیاجی نداره "پ"
سردرگم بودن میدونین یعنی چی؟ تنهایی , ترس , بی اعتمادی , کمبود اعتماد به نفس , خسته , مریض, نا امید و غم رو چی؟ اینا رو میدونین؟ دارم فکر میکنم به اینکه من از غم مینویسم چون از غم زاده شدم . همین یه جمله کل وجود منو توصیف میکنه بدون هیچ کلمه ی اضافه ی دیگه ای. قبلا ناراحت بودم ازاینکه چرا بعضیا فقط از غم مینویسن؟ حالا با اینکه درک میکنم اما هنوزم ناراحتم .