به میم گفتم یادت باشد یک روزی یکی می آید یقه ات را میگیرد بابت اینکه دوستت دارد بابت اینکه دوستش نداری بابت یک چیزای هایی می آید و یقه ات را محکم میگیرد  بعدش تمام احساساتش را جا می گذارد. می آید به تو می گوید تمام احساساتش را تمام بی خوابی ها و تمام آن روزهایی که ذهنش را با خیال تو گذرانده .. می آید تمام این ها را می گوید و بعد می رود . احتمال اینکه عاشقش شوی بعد از شنیدن این حرف ها خیلی زیاد است احتمال اینکه گریه کنی خیلی خیلی زیاد تر احتمال اینکه ناراحت شوی بازهم خیلی خیلی خیلی زیاد تر است اما می دانی ما آدم ها ممکن است بعد از ابراز احساسات به یک نفر بعد از نگه داشتن یک حس دوست داشتن مزخرف یک طرفه به یک نفر و بعد از ابراز آن دیگر عاشق نشویم , یعنی ممکن است آن حس را با گفتن با بیان کردنش نابود کنیم .. به میم گفتم حواست باشد اگر آمد گفت دوستت داشته ولی از الان به بعد دیگر حسی به تو ندارد برو و دیگر آنجا نمان , بیشتر که بمانی یک حس مزخرف تر مثل حس او در تو شکل میگیرد . بعد عاشق کسی میشوی که تا چند لحظه پیش عاشقت بوده ولی دیگر نیست ..همه ی این ها را به میم گفتم  ,چیزی نگفتم ولی دیدم وقتی بلند شد صورتش را برگرداند گوشه ی چشم راستش یه قطره بارید ..

*عنوان از مولوی