۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «این روزها» ثبت شده است

از ده بهش نه میدم ، چون هنوز زنده ام

یک جوری در عین بی حسی دارم درد رو احساس میکنم . اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میتونی تحمل کنی ، دوباره اعتراض کردم ؛ میگن مشکلی نیست میشه ت ح م ل کرد . 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۹ آذر ۹۸

    خدا کنه مرحله آخر نباشه ..

    میدونین آدم ها به یه مرحله از زندگی میرسند که دیگه هیچی نمیتونه خوشحالشون کنه نه که نخوان نه نمیشه که چیزی خوشحالشون کنه ..خداکنه این جز مراحل ابتدایی یا حتی وسطی زندگیتون باشه نه جز مرحله آخر ..

    *ناراحت نشین ولی میدونم که هرکسی این مرحله رو بعدا درک میکنه پس خدانکنه و این حرف ها یه شوخیه ..!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۵

    پسرفت!

    بنا به دلایلی ویندوز هشت را به ویندوز اکس پی تغییر دادیم حالا احساس میکنم برگشته ام به دهه هشتاد یا مثلا خیلی واضح تر بگویم پیش خودم فکر میکنم برگشته ام قرون وسطی حتی!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵

    بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

    *حافظ

    بلند شدم رفتم در یخچال را باز کردم لاک بنفش را در آوردم و انگشتان دست چپم را یکی در میان لاک زدم . بعد از آن فکر کردم یه چیز دیگر کم است , رفتم سراغ لوازم آریشی مامان و رژ لب صورتی را برداشتم و با وسواس خاصی آن را استفاده کردم بعدش مداد چشم  را برداشتم و زیر چشم هایم را با یک خط مسخره دور زدم که البته بیشتر مرا شبیه به زمانی کرده بود که انگار  بعد از آرایش صورتت را شسته ای و بعد میبینی چشمانت چه افتضاحی شده اند ! موهایم را شانه کردم و یک گیره  سر آبی به موهایم زده ام .. حالا احساس میکنم کمی دختر شده ام ..

    *یادم باشد باید بیشتر به خودم برسم , آفریده شده ام که لطیف باشم که دختر باشم نه مرد , نه خشن و نه بی روح.


  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۳ بهمن ۹۴

    [ بدون عنوان ]

    روز های رسیدن به مرگ نزدیک ِ ..

    بلند شو باید لباس های جدیدی بپوشی ..بلند شو ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۲۷ دی ۹۴

    این روزها

    آدم خوبی نیستم که بتوانم زندگی را با این روال ادامه دهم . صبور نیستم ,کم طاقتم و بی برنامه و همیشه هم زمان این زمان لعنتی برای من کم است . انگار ثانیه ها به دقیقه تبدیل شده اند و دقیقه ها به ساعت . انگار ثانیه ای وجود ندارد . همین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۱۲ آذر ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب