۱۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

M oo d " 2 "

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷

    از گونه ی ناشناخته

    • دیدین بعضی از زنان حامله تو دوران حاملگی از یکی خیلی متنفر میشن ولی دلیلش رو نمی دونن؟ ! خب الانم من تو همون وضعیتم یعنی بی دلیل از یکسری از آدم ؛ بهتره بگم تعداد خیلی زیادی از آدما دارم متنفر میشم. منتهی فرقش اینه من حامله نیستم ، چون هنوز اصلا ازدواج نکردم که بخوام حامله باشم . اصلا وضعیت خوبی نیست اصلا ، چون نمی دونم باید چی کار کنم.

    • بابا میدونه چقدر بدم  ولی به روم نمیاره . همه چیز رو میدونه ولی به روم نمیاره . میدونه درس نمیخونم ولی به روم نمیاره.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷

    # پیر شدیم اما بزرگ ؟! فکر نکنم

    مثلا از نشونه های بزرگ شدن میشه به این اشاره کرد که تلخی شربت سرماخوردگی رو بدون آب میخورم ، منی که از مزه ی تلخ دل خوشی ندارم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۲ آبان ۹۷

    عجب ، عجب از سرمایی که خوردیم

    • سرما خوردگی وقتی رخنه میکنه تو وجود آدم ؛ تنها دعایی که میشه کرد تو اون دوره اینه : خدایا منو بکش T__T

    • وقتی مریض هستین و حال ندارین و تو رختخواب دراز کشیدین آیا رواست که مهمون بیاد بیدارتون کنه؟ خب معلومه که نه . زیارتت قبول باشه ، ولی کاش بیدارم نمی کردی .

    • آمپول ویتامین B کمپلکس و B12 زدم  درد داره ، خیلی. آه چقدر کرخت شدم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۲ آبان ۹۷

    با حالی اکنده از غم

    • قلبم سنگین میزنه ، درد داره ، نمی تونم کاری کنم .

    • از دیروز مامان یکسره داره بهم میگه چته چرا کسلی؟ چرا بی حالی؟ رد میکنم ، انکار میکنم . خودمم نمیدونم چم شده فقط حس میکنم حال خرابم داره نابودم میکنه ..

    • ط دسته دار میگفت وقتی یه آدمی که هیچکس رو نداره میمیره دل یه نفر تو دنیا براش میگیره ، بدون اینکه همو بشناسن دلش براش میگیره و ناراحت میشه ، اینجوری خدا کاری میکنه که اون آدمی که دیگه دنیا رو ترک کرده هم کسی رو داشته باشه که به خاطر مرگش براش ناراحت بشه . تفکرش برام جالب بود ، خیلی . حالا که دلم گرفته ، حالا که غمگینم و دلیلش رو نمی دونم دارم به آدمی که فوت شده فکر میکنم . به اینکه مگه مرگش چه جوری بوده که اینقدر دل من براش ناراحته و عزادار؟ 

    • مامان خوشگله نگرون حال منه .. بهم میگه بخند و شاد باش ، میگه چون مریض شده دیگه به خدا گفته من بیمه ی بچه هام شدم ؛ مواظبشون باش. بیشتر از خودش اینروزا به فکر منه ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۱۲ آبان ۹۷

    M oo d "1"

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷

    @rahena1

    راستش خیلی وقت پیش بود که یه چنل درست کردم . تاریخ درستش میشه ۲۶ اسفند نود و چهار. حالا اما فک کردم شاید دوست داشتین چیزایی که نوشتم رو بخونین :) فقط حس کردم شاید .  ادرسش تو عنوان پسته ^__^

    و اینکه یه چیزی رو حس میکنم باید بازم بگم اونم اینکه آدما یه پارادوکسن، واقعا یه پارادوکسن .  خودمو قانع کردم دوباره با هویت راحنا بنویسم حتی اگه بازم شناخته شدم مهم نیست . من این هویت رو دوست دارم .. ها ها ها ^_______^

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷

    برای محمد ، آقا محمد حسین

    بعد از چند سال دعا و نذر و نیاز و دوا و درمون به دنیا اومد ، یادمه حتی وقتی به دنیا اومد چند هفته تو بیمارستان بود چون ضعیف بود چون حالش خوب نبود . از همون اول مظلوم بود از همون اولین روزی که تو شکم مامانش بود اینو میدونم . یادمه وقتی که مامانش اومده بود تو اتاق میخواست نماز بخونه بهم گفت به کسی نگم که داره نماز میخونه ؛ چون از ترس اینکه دیگران بگن ای وای بازم نشد هنوز تست بیبی چک نداده . بهش گفتم اوهوم . وقتی داشت چادر رو سرش میکرد به شکمش نگاه کردم گفتم حامله ای . بدون هیچ حس اغراقی . شکمش گرد بود ، گردی که نشونه ای چاقی نیست . نگام کرد عین یه بچه که از خوشحالی زیاد ساکت شده و پر چشاش اشک شده نگام کرد گفت : عه فک نکنم .. حرفشو قطع کردم گفتم نگا شکمت گرده مثل زن های حامله ، قسم میخورم حامله ای حتی حس میکنم بچت پسره ! یادم نیس اون لحظه اینو گفتم یا قبلا یا بعدش . ولی تاکیید کردم اسمشو بزاره "محمد حسین".. به چشام نگاه کرد اشک تو سفیدی چشاش که حالا قرمز بود جمع شده بود. بهم گفت: خدا کنه .. برام دعا کن . چند روز بعدش اولین نفر زنگ زد به من . مامانم گوشی رو برداشت با یه صدای خوشحال گفت صاد حامله س . نمی دونید چقدر خوشحال شدم براش و چقدر اون خوشحال بود . اولین نفر به من زنگ زده بود ، چون من اول اون نینی رو حس کرده بودم . حالا چند روز دیگه محمد حسین سه ساله میشه . میدونین مظلوم ترین بچه ای که دیدم اونه! همه ی بچه ها پاک و مظلومن ولی تو نگاه من محمد یه چیز دیگه س . تقریبا یک هفته ی پیش رفته بود عمل کنه . یه مشکل کوچولو براش پیش اومده بود . مامانم رفت دیدنش اما من نتونستم برم . مامان گفت اونو که دیده بی مقدمه گفت : راحیل . راحیل . مامانم گفت خیلی تعجب کرده ، اینکه یهو بی دلیل اومده پیشم و بهم گفته راحیل تعجب کرده اونم بچه ای که در حد چند تا کلمه بلده حرف بزنه .. چند وقت قبل هم مامانش گفت بهش گفتم محمد اگه بمیرم کی میشه مامانت؟ جواب داده مامان راحیل :))

    *به مامان گفتم دل به دل راه داره. اون حتما میدونه که من همیشه براش دعا میکنم واسه همینه ^___^

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب